کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریانکلید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
keystream/ key stream/ key-stream
جریانکلید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رمزشناسی] دنبالهای که در رمزهای جریانی نماد به نماد با دنبالۀ متن ساده ترکیب میشود تا دنبالۀ متن رمز به دست آید متـ . کلید جریانیrunning-key
-
واژههای مشابه
-
کلید
لغتنامه دهخدا
کلید. [ ک ِ ] (اِخ ) اقلید (نام محل ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقلید شود.
-
کلید
لغتنامه دهخدا
کلید. [ ک ِ ] (ازیونانی ، اِ) مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث ). ترجمه ٔ مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی ... (آنندراج ). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ...
-
کلید
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوئیچ، مفتاح، مقلاد ۲. پاسخنامه، راهحل ≠ قفل
-
کلید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [یونانی] kelid ۱. وسیلهای فلزی برای باز کردن قفل.۲. وسیلهای برای وصل یا قطع کردن جریان برق.۳. [مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست.۴. پاسخهای درست به پرسشهای چهارگزینهای و مانند آن.۵. (موسیقی) علامتی در ابتدای...
-
کلید
فرهنگ فارسی معین
(کِ یا کَ) [ یو. ] (اِ.) 1 - ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند. 2 - وسیله ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته ، وسایل برقی . 3 - علامتی که در سمت چپ خط های حاصل می گذارند تا نام نت ها از روی آن خوانده شود.
-
کلید
دیکشنری فارسی به عربی
جواز السفر , مفتاح
-
کلید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kel طاری: kel طامه ای: kel طرقی: kel کشه ای: kel نطنزی: kel
-
جریان
واژگان مترادف و متضاد
۱. روانی، ریزش، سیلان ۲. تداول، رواج ۳. روند ۴. حیصوبیص، خلال ۵. قضیه، ماجرا ۶. سیر، کوران ۷. گردش
-
جریان
فرهنگ واژههای سره
روایی، روند، گذران، گردش
-
جریان
فرهنگ فارسی معین
(جَ رَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - روان شدن (آب و هر چیز مانند آن ). 2 - واقع شدن امری . 3 - دست به دست شدن پول .
-
جریان
لغتنامه دهخدا
جریان . [ ج َ رَ ] (ع مص ) جَرْی . رفتن آب و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (از غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). صاحب آنندراج آرد: روان شدن آب و نیز خسرو علیه الرحمه در ترسل الاعجاز...
-
جریان
لغتنامه دهخدا
جریان . [ ج َ رَ / ج َرْ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خروج و پیشرفت و صدور و اتفاق . || وقوع و طلوع . || دو و جهندگی . (ناظم الاطباء).- جریان آب ؛ کنایه از بیماری مخصوص زنان . (ناظم الاطباء).- جریان شکم ؛ اسهال . (ناظم الاطباء).- جریان منی ؛ خروج منی بدون...
-
جریان
لغتنامه دهخدا
جریان . [ ج ِرْ ] (ع اِ) می .(ناظم الاطباء). || رنگ سرخ . (ناظم الاطباء) (از المعرب جوالیقی ص 102). و رجوع به جریال شود.