کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جریا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جریا
لغتنامه دهخدا
جریا. [ ] (اِخ ) قریه ای است اربابی در ملایردر سمت مغرب دولت آباد و قنات مختصری دارد و بیشتر محصول آن دیم است . حمام و مسجد دارد و بیست خانوار رعیت دارد. آبادی در جلگه واقع شده و هوای آن نسبت به سایر دیه ها گرم است و ییلاقی نیست و چهار فرسخ تا شهردول...
-
جستوجو در متن
-
تأم
لغتنامه دهخدا
تأم . [ ت َءْم ْ ] (ع مص ) دوگانه تار و پود بافتن جامه را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روشی آوردن اسب بعد روشی . (منتهی الارب ). مجی ٔ الفرس جریاً بعد جری . (اقرب الموارد).
-
غیث
لغتنامه دهخدا
غیث . [ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) فرس ذوغیث ؛ اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب ). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث ؛ یزداد جریاً بعد جری . (اقرب الموارد). || بئر ذات غیث ؛ چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد...
-
غلج
لغتنامه دهخدا
غلج . [ غ َ ] (ع مص ) غلج فرس ؛ هموار و یکسان رفتن اسب . (منتهی الارب ):غلج الفرس غلجاً؛ جری جریاً بلااختلاط فهو مغلج بالکسر. (از اقرب الموارد). در تداول مردم گناباد و خراسان یرغه رفتن را گویند. || غلج حمار؛ تاختن و آب خوردن خر، و چشیدن او با نوک زبا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی الصفاری الخوارزمی . مکنی به ابوالفضل . محمدبن ارسلان گوید: وی از فضلاء خوارزم و بلغاء کتّاب آن ناحیت بود و او را اشعاری انیق و لطیف و رسائلی استادانه و خفیف است و رسائل وی را، ابوحفص عمربن الحسن بن المظفر الادیبی در پا...