کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرغه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج َ رِغ ْ غ َ ] (اِ) در تداول عامه ابیز، ابیزک ، شراره . جرقه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به جرقه شود.
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج َ غ َ ] (اِ) جرگه . حلقه . حوزه .- جرغه زدن ؛ دائره وار گرد آمدن . (یادداشت مؤلف ).- جرغه زدن جماعتی ؛ دائره وارگرد آمدن .شاید صورتی از جرگه است . (یادداشت مؤلف ).
-
جرغه
لغتنامه دهخدا
جرغه . [ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شش ده قره بلاغ از بخش مرکزی شهرستان فسا. این ده در پنجاه وسه هزارگزی خاور فسا و دوهزارگزی راه فرعی نسا به دارکوبه قرار دارد و محلی جلگه و معتدل است . 212 تن سکنه ٔ شیعی مذهب و فارسی و ترکی زبان دارد. آب آن از چ...
-
واژههای همآوا
-
جرقه
واژگان مترادف و متضاد
اخگر، بارقه، برق، شراره، شرار، شرر، شعله
-
جرقه
فرهنگ واژههای سره
درخش
-
جرقه
فرهنگ فارسی معین
(جِ رَ قِّ) (اِ.) 1 - ریزة آتش که از زغال یا هیزم در حالِ سوختن به هوا بجهد. 2 - برق آنی و کوچک که از اتصال ناگهانی دو سیم برق بوجود می آید.
-
جرقه
لغتنامه دهخدا
جرقه . [ ج ِ رِق ْ ق َ ] (اِ) خدرک . شرر. شراره . ابیز. استاره . ستاره . (یادداشت مؤلف ).
-
جرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jaraqqe, jereqqe ۱. ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد؛ شراره؛ اخگر.۲. [مجاز] فکری که بهناگهان به ذهن خطور کند.
-
جرقه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰaraqa طاری: ǰeraqqa طامه ای: ǰeraqqa طرقی: ǰeraqqa کشه ای: ǰeraqqa نطنزی: deraqqa
-
جَرْقَه
لهجه و گویش بختیاری
jarqa 1. خانواده؛ 2. طایفهjarqaye folâni> :خانواده فُلانى> .
-
جستوجو در متن
-
جرگه
لغتنامه دهخدا
جرگه . [ ج َ گ َ / گ ِ ] (اِ) حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر. (برهان ). صف کشیدن انبوه مردم . (غیاث اللغات ). مطلق صف و حلقه است خواه مردمان باشد،خواه سایر حیوان از چرنده و پرنده . (از آنندراج ) (بهارعجم ). حلقه . حوزه . جرغه . پره . مجمع. ج...