کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرعه ریختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جرعه خوار
لغتنامه دهخدا
جرعه خوار. [ ج ُ ع َ / ع ِ / خوا / خا ] (نف مرکب ) جرعه خورنده . آنکه جرعه جرعه می نوشد : قومی از کأس او مرا در خواب جرعه خوار شراب دیدستند. خاقانی .جرعه خوار ساغر فکر منند از تشنگی ریزه چین سفره ٔ راز منند از ناشتا. خاقانی .بر آن پیروزه تخت آن تاجد...
-
جرعه دان
لغتنامه دهخدا
جرعه دان . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که در آن جرعه ٔ شراب ریزند. (شرفنامه ٔ منیری )ظرفی که در آن جرعه ٔ شراب ریزند. (برهان ) مَغسَلَه .(مهذب الاسماء). پیاله ، صبوحی قطره چکان : از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان تا نوش جام و خوش نمک خوان کیست...
-
جرعه کش
لغتنامه دهخدا
جرعه کش . [ ج ُ ع َ / ع ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) جرعه نوش . رجوع بجرعه کشیدن و جرعه نوش شود : عقل جگر تفته ای است همت خشک آخوری است جرعه کش جام او زله برخوان او. خاقانی .دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باددشمن دل سیاه تو غرقه بخون چو لاله باد. حافظ (از ...
-
جرعه نوش
لغتنامه دهخدا
جرعه نوش . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) جرعه کش . باده نوش . آنکه جام شراب را تا ته آن مینوشد. (ناظم الاطباء) : من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرم . حافظ.ای جرعه نوش مجلس جم سینه پاک دارکایینه ای است جام جهان بین که آه از او...
-
جرعه نوشی
لغتنامه دهخدا
جرعه نوشی . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (حامص مرکب ) حاصل عمل جرعه نوشیدن : خیال آب خضر بست و جام اسکندربجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد.حافظ.
-
جرعه یافتن
لغتنامه دهخدا
جرعه یافتن . [ ج ُ ع َ / ع ِ ت َ ] (مص مرکب ) آشام بدست آوردن . جرعه ٔ می طلبیدن : خورشید خاک شد ز پی جرعه یافتن آن دم که جام جام کشیدن بصبحگاه .خاقانی .
-
جرعة زائدة
دیکشنری عربی به فارسی
داروي بيش از حد لزوم , دواي زياد خوردن
-
جرعة الکحول
دیکشنری عربی به فارسی
خرخر , خرناس , طوفان شديد , وزش سخت , خرخر کردن , زکام داشتن
-
جرعه نوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] jor'enuš بادهنوش؛ شرابخوار؛ میخوار.
-
libation altar
بَروارۀ جرعهافشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] نوعی برواره، وابسته به سازههای مذهبی، برای پیشکش کردن نوشیدنیها یا مایعاتی مانند آب و شراب و روغن به خدایان
-
خاک جرعه چین
لغتنامه دهخدا
خاک جرعه چین . [ ک ِ ج ُ ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وصف خاک است که چون آب بر آن ریزند آب را کم کم فروکشد. کنایه از شخص ریزه خوار است : خاقانی خاک جرعه چین است جام زر شاه کامران را.خاقانی .
-
جرعه های سبزتشت
لغتنامه دهخدا
جرعه های سبزتشت . [ ج ُ ع َ / ع ِ ی ِ س َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ستارگان . (از آنندراج ).
-
یک جرعه مشروب
دیکشنری فارسی به عربی
دودة بزاقة
-
جرعه طولا نی نوشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
اکرع
-
جستوجو در متن
-
تجریع
لغتنامه دهخدا
تجریع. [ ت َ ] (ع مص ) فروخورانیدن خشم و جز آن . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || فرو خورانیدن آب کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || نوشانیدن کسی را جرعه جرعه . (از قطر المحیط). || ریختن آشامیدنی د...