کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرس زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرس زدن
لغتنامه دهخدا
جرس زدن . [ ج َ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) به آواز درآوردن آن را. (آنندراج ) (بهارعجم ) (ارمغان آصفی ). جرس جنباندن . جرس کوبیدن : بصد رنج دل یک نفس میزنم بدان تا نخسبم جرس میزنم . نظامی (از بهارعجم ).در ره عشقت نفسی میزنم بر سر کویت جرسی میزنم . نظامی .ر...
-
واژههای مشابه
-
جرس آسا
لغتنامه دهخدا
جرس آسا. [ ج َ رَ ] (ص مرکب ) همانند جرس . || آواز همانند جرس : چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرندساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.خاقانی .
-
جرس جنبان
لغتنامه دهخدا
جرس جنبان . [ ج َ رَ جُم ْ ] (نف مرکب ) کسی که جرس بر کمر بسته و پیوسته جرس رامی جنباند تا پاسبانان شاه بخواب نروند : من از سحر سحر پیکان راهم جرس جنبان هارونان شاهم . نظامی .فتاده پاسبان را چوبک از دست جرس جنبان خراب و پاسبان مست . نظامی .رجوع بجرس ...
-
جرس جنبانی
لغتنامه دهخدا
جرس جنبانی . [ ج َ رَ جُم ْ ] (حامص مرکب ) عمل آن که جرس را می جنباند : جرس جنبانی مرغان شب خیزجرسها بسته بر مرغ شب آویز. نظامی .رجوع بجرس جنبان شود.
-
جرس جنبانیدن
لغتنامه دهخدا
جرس جنبانیدن . [ ج َ رَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) جرس را به آواز درآوردن . کوبیدن جرس . و رجوع به جرس جنبان شود.
-
جرس دار
لغتنامه دهخدا
جرس دار. [ج َ رَ ] (نف مرکب ) قاصد. شاطر. (ناظم الاطباء). کنایه از قاصد و شاطر. (آنندراج ) (بهارعجم ) : چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرندساربان را همه الحان جرس آسا شنوند. خاقانی .چون نوبت زن شاه زد کوس جنگ جرس دار زنگی بجنباند زنگ .نظامی .
-
جرس غوزه
لغتنامه دهخدا
جرس غوزه . [ ج َ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب )همان غوزه که بشکل جرس میباشد و غوزه گل پنبه که درتوی برگ بود و هنوز پنبه از میانش نچیده باشند. از اهل زبان بتحقیق پیوسته است . (بهارعجم ) (آنندراج ).
-
جرس کر
لغتنامه دهخدا
جرس کر. [ ج َ رَ س ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جرس کم آواز. (بهارعجم ) (آنندراج ).
-
جرس الانذار
دیکشنری عربی به فارسی
هشدار , اگاهي از خطر , اخطار , شيپور حاضرباش , اشوب , هراس , بيم و وحشت , ساعت زنگي , از خطر اگاهانيدن , هراسان کردن , مضطرب کردن
-
جستوجو در متن
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین...
-
زنگ زدن
لغتنامه دهخدا
زنگ زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) زنگار گرفتن فلز و آیینه و جز آنها. اکسیده شدن . (فرهنگ فارسی معین ). فراهم آمدن چرک و زنگ و زنگار در فلزات و جز آن . (ناظم الاطباء). زنگ برآوردن آهن و مانند آن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). تشکیل یافتن قشری موسوم به ز...
-
دستان زدن
لغتنامه دهخدا
دستان زدن . [دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نغمه سرائی کردن . نغمه سرودن . آواز خواندن . آواز دردادن . سرود خواندن : یکی نغز دستان بزد بر درخت کزآن خیره شد مرد بیداربخت . فردوسی .هزاردستان دستان زدی بوقت بهارکنون همی نزند تا درآمدست خزان . فرخی .هزاردستان امر...
-
چرنگیدن
لغتنامه دهخدا
چرنگیدن . [ چ ِ رِ دَ ] (مص جعلی ) آواز صدا کردن گرز و مانند آن باشد بسبب زدن آن بر جایی . (برهان ) (آنندراج ). آواز و صدای چرنگ کردن . (ناظم الاطباء). صدا برآمدن از گرز و امثال آن ، هنگام بکار بردنش در نبرد. جرنگیدن : چرنگیدن گرزه ٔ گاوچهرتو گفتی هم...