کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جرسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جرسی
لغتنامه دهخدا
جرسی . [ ج َ ] (ص نسبی ) این کلمه نسبت است به جرس که نام بطنی است از مزینة. (از لباب الانساب ).
-
جرسی
لغتنامه دهخدا
جرسی . [ ج َ] (اِخ ) شریح بن ضمره . و او اول کسی است که صدقات مزینة را بنزد حضرت رسول (ص ) آورد. (از لباب الانساب ).
-
جرسی
لغتنامه دهخدا
جرسی . [ ج ِ ] (اِخ ) پاولوس هوک قصبه ای است در جمهوری نیوجرسی و ساحل رود هودسن . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
-
جرسی
لغتنامه دهخدا
جرسی . [ ج ِ ] (اِخ ) نیو جرسی . یکی ازایالات ممالک متحده ٔ آمریکا. رجوع به نیوجرسی شود.
-
جرسی
لغتنامه دهخدا
جرسی . [ ج ِ ] (اِخ ) یا ژرسی .جزیره ای است در دریای مانش در 25 هزارگزی مغرب ساحل فرانسه . رجوع به ژرسی و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود.
-
واژههای همآوا
-
جرثی
لغتنامه دهخدا
جرثی . [ ج ُ رَ ثی ی ] (ع اِ) نوعی از انگور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (قاموس بنقل از ذیل اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
Jersey pine
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاج جرسی
-
island of Jersey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جزیره جرسی
-
campanulate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
campanulate، جرسی، زنگ مانند، بشکل زنگ
-
جرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jaras =چَرَس: ◻︎ کاروان رفت و تو در راه کمینگاه به خواب / وه که بس بیخبر از این همه بانگ جرسی (حافظ: ۹۰۸).
-
سینه شکاف
لغتنامه دهخدا
سینه شکاف . [ ن َ /ن ِ ش ِ ] (نف مرکب ) چاک کننده ٔ سینه . (ناظم الاطباء). که در سینه اثر کند. که سینه را بشکافد : دل معشوق اگر بیضه ٔ پولاد دهدناله ٔ سینه شکافم جرسی میسازد.صائب (از آنندراج ).
-
عزف
لغتنامه دهخدا
عزف . [ ع َ ] (ع اِ) آواز پری ، و آن جرسی است که شبانه در صحراها شنیده میشود. (از منتهی الارب ). صوت جن . (اقرب الموارد).- عزف الریاح ؛ آوازهای باد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).|| بازی و لعب . (منتهی الارب ).
-
جرس زدن
لغتنامه دهخدا
جرس زدن . [ ج َ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) به آواز درآوردن آن را. (آنندراج ) (بهارعجم ) (ارمغان آصفی ). جرس جنباندن . جرس کوبیدن : بصد رنج دل یک نفس میزنم بدان تا نخسبم جرس میزنم . نظامی (از بهارعجم ).در ره عشقت نفسی میزنم بر سر کویت جرسی میزنم . نظامی .ر...