کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جراف
/jorāf/
معنی
سیل شدیدی که همهچیز را با خود میبَرد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جراف
لغتنامه دهخدا
جراف . [ ج َرْ را ] (ع ص ) مردی که همه ٔ طعام را خورد. (آنندراج ). || سخت جرف و بسیارجرف . (از اقرب الموارد).
-
جراف
لغتنامه دهخدا
جراف . [ ج ِ ] (ع اِ) نوعی پیمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جُراف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جراف
لغتنامه دهخدا
جراف . [ ج ُ ] (اِخ ) ذوجُراف ؛ وادیی است که به سلی می ریزد. (از معجم البلدان ).
-
جراف
لغتنامه دهخدا
جراف . [ ج ُ / ج ِ ] (ع ص ، اِ) نوعی از پیمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) : کیل عداء بالجراف القنقل من صبرة مثل الکثیب الاهیل . راجز (از اقرب الموارد).جِراف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد بسیارخوار که همه ٔ ...
-
جراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jorāf سیل شدیدی که همهچیز را با خود میبَرد.
-
جستوجو در متن
-
اجراف
لغتنامه دهخدا
اجراف . [ اِ ] (ع مص ) رسیدن سیل جُراف : اَجرَف المکان ؛ رسیدن آن را سیل جُراف [ یعنی سیل که همه چیز را برد ] . (منتهی الارب ). || جَرْف چرانیدن شتران را. (منتهی الارب ).
-
غراف
لغتنامه دهخدا
غراف . [ غ ِ ](ع اِ) پیمانه ای است بزرگ . (منتهی الارب ). پیمانه ٔ بزرگی مانند جراف است . قَنْقَل . (از اقرب الموارد).
-
سحبان
لغتنامه دهخدا
سحبان . [ س َ ] (ع ص ) نیک برنده و کشنده ٔ هر چیز. (منتهی الارب ). جَرّاف . (اقرب الموارد). || باقی آب در مشک . (مهذب الاسماء) (دهار).
-
هبلع
لغتنامه دهخدا
هبلع. [ هَِ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار بزرگ لقمه ٔ فراخ گلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). از ماده بلع و هاء در آن زائد است . (تاج العروس ). هبلاع : وضع الخزیر فقیل این مجاشعفشحا جحافله جراف هبلع. (از تاج العروس ). ||...
-
پیمانه
لغتنامه دهخدا
پیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ). صوع . مده . کیل . مکیال . قفیز. (دهار). صا...