کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جذو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جذو
لغتنامه دهخدا
جذو. [ ج َ ذْ وْ ] (ع مص ) جُذُوّ، بتمام معانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به آن کلمه شود.
-
جذو
لغتنامه دهخدا
جذو. [ ج ُ ذُو و ] (ع مص ) برجای ایستاده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و قال ابوعمرو: جذا و جثا لغتان ِ. (اقرب الموارد). جَذو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بزانو نشستن . (منتهی الا...
-
واژههای همآوا
-
جزو
واژگان مترادف و متضاد
۱. بخش، پاره، قسمت، لخت ۲. عداد، عضو، عضو ۳. رهرو، سالک
-
جزو
فرهنگ فارسی معین
(جُ) [ ع . جزء ] (اِ.) 1 - نک جزء جز. 2 - سالک راه خدا.
-
جزو
لغتنامه دهخدا
جزو. [ ج ُزْوْ ] (از ع ، اِ) مأخوذ از تازی جُزء. قطعه . پاره . حصه . بخش . ورشیم . قسمت . عضو. (ناظم الاطباء). بهر. لخت . برخ . کرسسه . شطر. پرگاله . (یادداشت مؤلف ). ظاهراً مخفف جزء بهمزه ٔ عربی است و چون آنرا مضاف نمایند به چیزی بجای همزه واو نوی...
-
جزو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: جزء] jozv ۱. =جزء۲. [قدیمی] =جزوه
-
جستوجو در متن
-
جاذی
لغتنامه دهخدا
جاذی . (ع ص ) نعت فاعلی از جَذوو جُذُوّ. بر سر پای نشیننده . || بر سر انگشتان ایستاده . || رجل جاذ؛ مرد کوتاه اَرش و کوتاه دست . ج ، جِذآء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بزانو درآمدن
لغتنامه دهخدا
بزانو درآمدن . [ ب ِ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + زانو+ درآمدن ) بزانو نشستن . (آنندراج ). جَثْو. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). جَذْو. جَثْی : بزانو درآمد در آن پیشگاه که کس را نبودی از آن پیش راه . هاتفی (از آنندراج ).|| عاجز شدن . درمانده ...
-
پیه ناک
لغتنامه دهخدا
پیه ناک . (ص مرکب ) پرپیه . شحیم : اجذاء؛ پیه ناک گردیدن کوهان شتر بچه . مدموم ؛ سخت فربه پیه ناک از شتر و جز آن . جذو؛ کمعرة؛ پیه ناک شدن کوهان .اعکار، اعتکار؛ پیه ناک شدن کوهان . ودک ؛ گوشت فربه پیه ناک . فزراء؛ زن پیه ناک . کعرة؛ گره گوشت یا گره ا...