کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جذبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جذبه
/jazbe/
معنی
۱. [جمع: جذبات] گیرایی؛ کشش؛ جذابیت: ◻︎ گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶).
۲. [جمع: جذبات] (تصوف) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بیخبر شده و بهسوی حق کشیده میشود؛ کشش غیبی.
۳. [قدیمی] کشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دلربایی، گیرایی، ملاحت
۲. انجذاب، سلطه
۳. خلسه
برابر فارسی
گیرای
دیکشنری
allure, appeal, attraction, charisma, charm, drama, draw, interest, magnetism, mystique, presence
-
جستوجوی دقیق
-
جذبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دلربایی، گیرایی، ملاحت ۲. انجذاب، سلطه ۳. خلسه
-
جذبه
فرهنگ واژههای سره
گیرای
-
جذبه
فرهنگ فارسی معین
(جَ بِ) [ ع . جذبة ] (اِمص .) 1 - کشش ، ربایش . 2 - (عا.) با هیبت ، با اُبُهُت .
-
جذبه
لغتنامه دهخدا
جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) شاعری است بنام میرمؤمن از اهالی دارالمؤمنین کاشان . وی بشغل طبابت مشغول و به کسوت فقر ملتبس و خود او میگفته که چهار صد درویش و قلندر را بیشتر خدمت کرده ام . الحق او دارای صفات پسندیده بود و صحبتش مکرر اتفاق افتاد و اکثر او...
-
جذبه
لغتنامه دهخدا
جذبه . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام عشیره ای است از طائفه ٔ محیسن از طوائف بنی کعب ساکن خوزستان . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
-
جذبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جذبـَة] jazbe ۱. [جمع: جذبات] گیرایی؛ کشش؛ جذابیت: ◻︎ گفتی که شدی ز عشق مفتون / وز جذبهٴ عاشقی دگرگون (جامی۶: ۲۶۶).۲. [جمع: جذبات] (تصوف) حالتی در شخص عارف و خداپرست که از خود بیخبر شده و بهسوی حق کشیده میشود؛ کشش غیبی.۳. [قدیمی]...
-
جذبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَذْبـَة] [مجاز] jazabe نیروی ذهنی که موجب اثرگذاری و تسلط شخص بر دیگران میشود.
-
جذبه
دیکشنری فارسی به عربی
سحر , مغناطيسية , نداء
-
واژههای مشابه
-
جذبة
لغتنامه دهخدا
جذبة. [ ج َ ب َ ] (ع اِ) مسافت بعید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مسافت . (اقرب الموارد).- جذبة من غزل ؛ یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || یکبار کشیدن . (غیاث اللغات ). || در تداول تصوف و عرفان ، کشش قلبی ....
-
جذبة
لغتنامه دهخدا
جذبة. [ ج َ ذَ ب َ ] (ع اِ)یکی از جَذِب . || کشش و ربایش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || مسافت بعید. (آنندراج ). || یک تاب از ریسمان که زنان بدوک دهند. (آنندراج ). || خشم و غضب و قهر و تندی . (ناظم الاطباء). || عرضه و میل و اراده ٔ ازروی استواری و...
-
جذبه داشتن
لغتنامه دهخدا
جذبه داشتن . [ ج َ ب َ / ب ِ / ج َ ذَ ب َ / ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) هیبت داشتن . دارا بودن صفتی که مردم به آن احترام نهند. و رجوع به جَذبَه شود.
-
جذبه روحانی
دیکشنری فارسی به عربی
هيبة
-
جذبه ای
دیکشنری فارسی به عربی
منتشي
-
جذبه و شور
فرهنگ گنجواژه
وجد و شیدایی.