کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جذب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جذب
/jazb/
معنی
۱. [مقابلِ دفع] بهسوی خود کشیدن؛ کشش.
۲. گیرایی؛ جاذبه.
۳. [مجاز] استخدام.
۴. (زیستشناسی) دریافت مواد غذایی و مایعات به بدن موجود زنده.
۵. (فیزیک) ربایش.
۶. (تصوف) جذبه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش
برابر فارسی
کشش، گیرش، ربایش
فعل
بن گذشته: جذب کرد
بن حال: جذب کن
دیکشنری
absorption, attraction, gravitation, osmosis
-
جستوجوی دقیق
-
جذب
واژگان مترادف و متضاد
انجذاب، جاذبه، ربایش، کشش
-
جذب
فرهنگ واژههای سره
کشش، گیرش، ربایش
-
absorption 2
جذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک، مهندسی بسپار] [شیمی] فرایندی که در آن مایع یا گاز به درون حفرههای یک مادۀ جامد کشیده میشود [فیزیک] ورود انرژی یا ماده به محیط بیآنکه بازتاب یا گسیل داشته باشد متـ . درجذبش
-
جذب
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (مص م .) به سوی خود کشیدن ، ربودن .
-
جذب
لغتنامه دهخدا
جذب . [ ] (اِخ ) شهرکی است بشام ، خرم و آبادان وخرد و با کشت بسیار و آبهای روان . (حدود العالم ).
-
جذب
لغتنامه دهخدا
جذب . [ ج َ ذَ ] (ع اِ) پیه خرما. (منتهی الارب ). پیه خرمابن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جمارالنخل و هو شحم النخل . (از اقرب الموارد). || سخت از پیه خرما. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خشن از پیه خرما. (ازاقرب الموارد)....
-
جذب
لغتنامه دهخدا
جذب . [ج َ ] (ع مص ) کشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ضد دفع. مقابل دفع. (از اقرب الموارد). کشیدن بسوی خود. (ناظم الاطباء). درکشیدن . چسبیدن . مقابل ردع . (یادداشت مؤلف ). و منه : «وجدت الانسان ملقی بین اﷲ و بین ال...
-
جذب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jazb ۱. [مقابلِ دفع] بهسوی خود کشیدن؛ کشش.۲. گیرایی؛ جاذبه.۳. [مجاز] استخدام.۴. (زیستشناسی) دریافت مواد غذایی و مایعات به بدن موجود زنده.۵. (فیزیک) ربایش.۶. (تصوف) جذبه.
-
جذب
دیکشنری فارسی به عربی
امتصاص , جاذبية , قابلية المص
-
واژههای مشابه
-
absorption edge
لبۀ جذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] تغییر ناگهانی میزان جذبشوندگی پرتوِ ایکس تابیدهشده در محیطی معین که در طولِموج خاصی روی میدهد
-
absorption ratio
نسبت جذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، فیزیک] ← ضریب جذب
-
absorption band
نوار جذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] طیف گستردهای از طولِموج یا بسامد در طیف الکترومغناطیسی که در آن انرژی تابشی جذب یک ماده میشود
-
absorption law, absorption rule, absorptive law
قانون جذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آمار، ریاضی] قانون برابری مجموعۀ A و اجتماع آن با اشتراک مجموعۀ A و مجموعهای دلخواه یا اشتراک آن با اجتماع مجموعۀ A و مجموعهای دلخواه
-
absorption peak
قلۀ جذب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] طولِموجی که در آن جذب در مادۀ مولکولی خاصی به بیشینه میرسد