کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جدع
/jad'/
معنی
۱. (ادبی) در عروض، اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل بهجای آن بگذارند، و آن را مجدوع گویند.
۲. [قدیمی] بریدن گوش، لب، یا بینی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جدع
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (مص م .) بریدن و قطع کردن .
-
جدع
لغتنامه دهخدا
جدع . [ ج َ ] (ع مص ) بازداشتن و به زندان کردن . (شرح قاموس ) (از منتهی الارب ). حبس کردن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بریدن بینی یا گوش یا دست یا لب . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ) (قطر المحیط). بریدن بینی . (اقرب الموارد). و منه المثل : لامر ...
-
جدع
لغتنامه دهخدا
جدع . [ ج َ دَ ] (ع اِمص ) بریدگی بینی و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) بدخوار گردیدن کودک . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). بد دادن مادر خورش کودک را. (از شرح قاموس ). بدخوراک گردیدن فصیل یا سوار شدن بر آن در کوچکی و ...
-
جدع
لغتنامه دهخدا
جدع . [ ج َ دِ ] (ع ص ) کودکی است که بد است خورش او. (شرح قاموس ). کودکان بدخوراک . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جدع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] jad' ۱. (ادبی) در عروض، اسقاط هر دو سبب خفیف است از مفعولات که لات باقی بماند و فاع یا فعل بهجای آن بگذارند، و آن را مجدوع گویند.۲. [قدیمی] بریدن گوش، لب، یا بینی.
-
واژههای همآوا
-
جدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوا، مستثنا ۲. قطع، وا ۳. تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور ۴. جداگانه، علیحده، مجزا، منتزع، منفک ۵. ممتاز ۶. متباین ۷. پراکنده، ۸. بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته ≠ وصل، متصل، پیوسته
-
جداً
واژگان مترادف و متضاد
اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً ≠ شوخی
-
جدا
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (ص .) 1 - سوا، دور از هم . 2 - تنها، منفرد. 3 - ممتاز، مشخص .
-
جداً
فرهنگ فارسی معین
(جِ دَّ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به راستی ، بدون شوخی . 2 - با سعی و کوشش . 3 - به تأکید.
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج َ ] (ع اِ) باران که عام بود. (مهذب الاسماء). باران عام یا باران بسیار و بیحد. (منتهی الارب ). باران عام یا بارانی که پایانش معلوم نباشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): یقال : اللهم اسقنا غیثاً غدقا و جداً طبقاً. (از اقرب الموارد). || عطا...
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . این ده در بیست و پنجهزارگزی شمال گرمی و هفت هزارگزی شوسه ٔ بیله سوار به گرمی واقع شده و محلی است جلگه و گرمسیر که 185 تن سکنه ٔ شیعی مذهب ترک زبان دارد. آب مشروب آن از چشمه تأمین ...
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج ُ ] (ص ،ق ) سوا. تنها. منفصل . مفروق . (ناظم الاطباء). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه ٔ جز وجذ و جد است . جد دین یعنی جدا از دین ، کافر و جدکاره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و...
-
جداً
لغتنامه دهخدا
جداً. [ ج ِدْ دَن ْ ] (ع ق ) بطور درستی و راستی . بدون شوخی و هزل . || بطور سعی و کوشش . از روی حقیقت و بطور تأکید. بطور حقیقت و بدون ریا. (ناظم الاطباء). بی شوخی . بجد. || بسیار. بینهایت . کامل . بی حد: جداً تکذیب میکنم ، یعنی بطور کامل تکذیب میکنم...
-
جدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jodā ۱. متفاوت؛ متمایز.۲. دور از هم؛ سوا.۳. (قید) تنها؛ جداگانه.۴. [قدیمی] بیگانه.〈 جداجدا: (قید)۱. جداگانه؛ علیحده.۲. تکتک؛ یکییکی.〈 جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.۲. دور شدن.۳. گسیخته شدن.۴. سوا شدن؛ قط...