کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جدا
/jodā/
معنی
۱. متفاوت؛ متمایز.
۲. دور از هم؛ سوا.
۳. (قید) تنها؛ جداگانه.
۴. [قدیمی] بیگانه.
〈 جداجدا: (قید)
۱. جداگانه؛ علیحده.
۲. تکتک؛ یکییکی.
〈 جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.
۲. دور شدن.
۳. گسیخته شدن.
۴. سوا شدن؛ قطع شدن.
۵. [قدیمی] متمایز شدن.
〈 جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
۱. از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر.
۲. سوا کردن؛ قطع کردن.
۳. از هم دور کردن.
۴. برگزیدن.
۵. متمایز کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سوا، مستثنا
۲. قطع، وا
۳. تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور
۴. جداگانه، علیحده، مجزا، منتزع، منفک
۵. ممتاز
۶. متباین
۷. پراکنده،
۸. بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته ≠ وصل، متصل، پیوسته
فعل
بن گذشته: جدا افتاد
بن حال: جدا افت
دیکشنری
another, apart, cleft, disconnected, discrete, disjointed, distinct, individual, off, separate, sequestered, seriously, several, solemnly, unconnected, for-, detached, divided, parted
-
جستوجوی دقیق
-
جدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوا، مستثنا ۲. قطع، وا ۳. تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور ۴. جداگانه، علیحده، مجزا، منتزع، منفک ۵. ممتاز ۶. متباین ۷. پراکنده، ۸. بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته ≠ وصل، متصل، پیوسته
-
جدا
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (ص .) 1 - سوا، دور از هم . 2 - تنها، منفرد. 3 - ممتاز، مشخص .
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج َ ] (ع اِ) باران که عام بود. (مهذب الاسماء). باران عام یا باران بسیار و بیحد. (منتهی الارب ). باران عام یا بارانی که پایانش معلوم نباشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): یقال : اللهم اسقنا غیثاً غدقا و جداً طبقاً. (از اقرب الموارد). || عطا...
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . این ده در بیست و پنجهزارگزی شمال گرمی و هفت هزارگزی شوسه ٔ بیله سوار به گرمی واقع شده و محلی است جلگه و گرمسیر که 185 تن سکنه ٔ شیعی مذهب ترک زبان دارد. آب مشروب آن از چشمه تأمین ...
-
جدا
لغتنامه دهخدا
جدا. [ ج ُ ] (ص ،ق ) سوا. تنها. منفصل . مفروق . (ناظم الاطباء). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه ٔ جز وجذ و جد است . جد دین یعنی جدا از دین ، کافر و جدکاره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و...
-
جدا
دیکشنری عربی به فارسی
بشدت , بافراط , بسيار , خيلي , بسي , چندان , فراوان , زياد , حتمي , واقعي , فعلي , خودان , همان , عينا
-
جدا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jodā ۱. متفاوت؛ متمایز.۲. دور از هم؛ سوا.۳. (قید) تنها؛ جداگانه.۴. [قدیمی] بیگانه.〈 جداجدا: (قید)۱. جداگانه؛ علیحده.۲. تکتک؛ یکییکی.〈 جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.۲. دور شدن.۳. گسیخته شدن.۴. سوا شدن؛ قط...
-
جدا
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: viyâ طاری: veyâ طامه ای: veɹâ طرقی: vöyâ کشه ای: viyâ نطنزی: ǰodâ
-
جدا
دیکشنری فارسی به عربی
آخر , بشدة , عدة , علي حدة , منفصل , منفصلا
-
جدا
لهجه و گویش تهرانی
سوا
-
واژههای مشابه
-
جداً
واژگان مترادف و متضاد
اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً ≠ شوخی
-
جداً
فرهنگ فارسی معین
(جِ دَّ نْ) [ ع . ] (ق .) 1 - به راستی ، بدون شوخی . 2 - با سعی و کوشش . 3 - به تأکید.
-
جداً
لغتنامه دهخدا
جداً. [ ج ِدْ دَن ْ ] (ع ق ) بطور درستی و راستی . بدون شوخی و هزل . || بطور سعی و کوشش . از روی حقیقت و بطور تأکید. بطور حقیقت و بدون ریا. (ناظم الاطباء). بی شوخی . بجد. || بسیار. بینهایت . کامل . بی حد: جداً تکذیب میکنم ، یعنی بطور کامل تکذیب میکنم...
-
creep feeding
تغذیۀ جدا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم دامی] تغذیۀ برهها و گوسالههای شیرخوار بهنحویکه غذای آنها از دسترس حیوانات بزرگتر دور باشد