کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جحم
لغتنامه دهخدا
جحم . [ ج َ ](ع مص ) برافروختن آتش را. (از منتهی الارب ) (المنجد)(آنندراج ). || زبانه کشیدن آتش . (از منتهی الارب ) (المنجد) (اقرب الموارد). جَحَم . (اقرب الموارد) (المنجد). بزرگ شدن آتش . (دهار). || چشم را وا داشتن . (از منتهی الارب ) (المنجد). || ب...
-
جحم
لغتنامه دهخدا
جحم . [ ج َ ح َ ] (ع مص ) زبانه کشیدن آتش . (از اقرب الموارد) (المنجد). جَحْم . رجوع به جَحْم شود.
-
جحم
لغتنامه دهخدا
جحم . [ ج ُ ح َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
جحم
لغتنامه دهخدا
جحم . [ ج ُ ح ُ ] (ع ص ، اِ) مردمان کم حیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ اَجْحَم . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
جهم
لغتنامه دهخدا
جهم . [ ج َ ] (اِخ ) ابن قیس یا جُحَیم قیس . از صحابیان است . (منتهی الارب ).
-
جهم
لغتنامه دهخدا
جهم . [ ج َ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر). ترش رویی کردن . (منتهی الارب ). روبرو شدن با کسی با رویی ترش و عبوس .(اقرب الموارد). ناخوش آمدن . (المصادر زوزنی ). || (ص ) روی ترش و زشت . (منتهی الارب ). گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ). رجوع ...
-
جهم
لغتنامه دهخدا
جهم . [ ج َ هَِ ] (ع ص ) روی ترش و زشت ، گویند هو جهم الوجه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جَهْم شود.
-
جستوجو در متن
-
جحوم
لغتنامه دهخدا
جحوم . [ ج ُ ] (ع مص ) زبانه زدن آتش . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جَحَم . جَحْم . جُحم . (از منتهی الارب ) (ازقطر المحیط). رجوع به کلمات فوق شود. || افروخته گردیدن آتش . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ).
-
اجحم
لغتنامه دهخدا
اجحم . [ اَ ح َ ] (ع ص ) مرد سرخ چشم . || فراخ چشم . مؤنث : جَحْماء. ج ، جُحم ، جحمی .
-
جحماء
لغتنامه دهخدا
جحماء. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) زن سرخ چشم و فراخ چشم . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ، جُحُم ، جَحْمی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
گنده پیر
لغتنامه دهخدا
گنده پیر. [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )زن پیر سالخورده را گویند. (برهان ). پیرزنی که به غایت سالخورده باشد و بدبوی گردد، چه گویند که چون زنان بسیار پیر گردند گنده و بدبوی شوند. (انجمن آرا) (آنندراج ): جَحَم ، رِش ، جِحمَش ، جُحموش ؛ زن گنده پیر کلانسال ...