کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جثه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جثه دار
لغتنامه دهخدا
جثه دار. [ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (نف مرکب ) بزرگ . جسیم . تنومند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
جثة
لغتنامه دهخدا
جثة. [ ج ِث ْ ث َ ] (ع اِ) بلا و آفت . (منتهی الارب ). بلا. (تاج العروس ). آزمایش . (شرح قاموس ).
-
جثة
لغتنامه دهخدا
جثة. [ ج ُث ْ ث َ ] (اِخ ) شهری است به یمن میان محجم و کدراء. (منتهی الارب ).
-
جثة
دیکشنری عربی به فارسی
نعش , لا شه , جسد
-
کوچک جثه
لغتنامه دهخدا
کوچک جثه . [ چ َ / چ ِ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (ص مرکب ) آنکه اندام وی خرد و کوچک باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bozorgjosse بزرگتن؛ تنومند؛ تناور.
-
قوی جثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] qavijosse تنومند و نیرومند.
-
جثه داری
لغتنامه دهخدا
جثه داری . [ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (حامص مرکب ) بزرگی . کلانی . جسامت . تنومندی . (ناظم الاطباء).
-
بزرگ جثه
لغتنامه دهخدا
بزرگ جثه . [ ب ُ زُ ج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (ص مرکب ) عظیم الجثه . جسیم . تناور. ضخم . (ناظم الاطباء).
-
body frame size
اندازۀ جثه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ریزی و درشتی و متوسط بودن جثۀ فرد که با اندازهگیری دور مچ دست در نقطهای که کمترین محیط را دارد تعیین میشود
-
بزرگ جثه
دیکشنری فارسی به عربی
ضخم
-
جستوجو در متن
-
heavier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سنگین تر، سنگین، زیاد، سخت، قوی، گران، وزین، کند، تیره، توپر، فربه، دل سنگین، ابری، ابستن، سنگین جثه، پر زحمت، بار دار
-
تن دار
لغتنامه دهخدا
تن دار. [ ت َ ] (نف مرکب ) بزرگ جثه . تناور.فربه . کلان . درشت . بزرگ جسم : عطاط؛ مرد دلاور و تن دار.امح ؛ فربه تن دار. درعث ؛ کلانسال تن دار. کبر کبراً؛ بزرگ گردید و کلان و تن دار شد. قسطری ، ضروط، صهود، هدف ، هرجاس ؛ تن دار. (منتهی الارب ). || حافظ...