کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبین زار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مه جبین
لغتنامه دهخدا
مه جبین .[ م َه ْ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه پیشانی وی مانند ماه تابان باشد. (ناظم الاطباء). آنکه پیشانی سپید و درخشان و دلکش دارد. ماه جبین . (یادداشت مؤلف ) : دانم که مه جبینی ای آسمان شکن اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته ای . خاقانی .شراب لعل کش و روی مه ج...
-
لاله جبین
لغتنامه دهخدا
لاله جبین . [ ل َ / ل ِج َ ] (ص مرکب ) نکوروی . خوبروی . مه جبین : هم بت زنجیر جعدی هم بت زنجیر زلف هم بت لاله جبینی هم بت لاله رخان .منوچهری .
-
ماه جبین
لغتنامه دهخدا
ماه جبین . [ ج َ ] (ص مرکب ) کسی که پیشانی وی مانند ماه درخشان و تابان باشد. (ناظم الاطباء) : چون فلک هرکه برد سجده ٔ خاک در توشود از خاصیت خاک درت ماه جبین . سلمان ساوجی . || ازاسمای محبوب است . (آنندراج ). معشوق زیباروی : خورشید نماینده بتی ، ماه ج...
-
خط جبین
لغتنامه دهخدا
خط جبین . [ خ َطْ طِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط پیشانی . کنایه از سرنوشت . (آنندراج ) : این سرنوشت بدهم دایم بکس نماندسیلاب اشک شوید آخر خط جبینم .کلیم (از آنندراج ).
-
مه جبین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹ماهجبین› mahjabin ۱. آنکه پیشانیش مانند ماه تابان باشد.۲. [مجاز] زیبارو.
-
عرق جبین
واژهنامه آزاد
عرق پیشانی
-
گره بر جبین زدن
لغتنامه دهخدا
گره بر جبین زدن . [ گ ِ رِه ْ ب َ ج َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در کاروبار گره شدن . (آنندراج ). || روترش کردن . چهره را خشمگین نمودن .
-
جبین بر خاک مالیدن
لغتنامه دهخدا
جبین بر خاک مالیدن . [ ج َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اطاعت و فرمانبرداری کردن . تسلیم شدن : شاهنشه گیتی تو باش و درخور شاهنشهی تا هر امیری پیش تو بر خاک ره مالد جبین .فرخی .
-
جبین بر خاک نهادن
لغتنامه دهخدا
جبین بر خاک نهادن . [ ج َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی بر خاک مالیدن . کنایه از سجده کردن و تواضع و فروتنی و خشوع : جان خاقانی چو خاک است ای عجب تا نهد بر خاک درگاهت جبین . خاقانی .خون فرزندان عم مصطفی شد ریخته هم بر آن خاکی که سلطانان نهادندی ج...
-
خون بر جبین مالیدن
لغتنامه دهخدا
خون بر جبین مالیدن . [ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) آغشتن پیشانی بخون مقتول بوسیله ٔ دادخواهان او. (از آنندراج ) : نماند از گریه ٔ بسیار در دل آنقدر خونم که گر خواهم برسم دادخواهان بر جبین مالم .تجلی (از آنندراج ).
-
چِشم و جَبین
فرهنگ گنجواژه
زیبائی صورت
-
جستوجو در متن
-
واصفی هروی
لغتنامه دهخدا
واصفی هروی . [ ص ِ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) شاعری است که مؤلف آنندراج بنقل از تذکره ٔ سراج الشعراء درباره ٔ او نویسد: «از شعرای صاحب قدرت زمان بوده و در هرات نشو و نما یافته . غزلی دارد که به چهار بحر میتوان خواند: رمل مسدس محذوف ، فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ...
-
داعی
لغتنامه دهخدا
داعی . (اِخ ) (مولانا... ) محمد مؤمن ، سیدی عالی گهر، فاضلی درویش سیر به اکثر کمالات متصف و ارباب کمال عصر بجلالت قدرش معترف مستغنی الالقاب و الاوصاف و مهذب الاخلاق چون مؤمن الطاق در ایمان طاق و اصل ایشان از عظمای سادات قم من محال تفرش قم و نعمت صح...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...
-
دژم
لغتنامه دهخدا
دژم . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص ) پژمان و اندوهگن و از غم فروپژمرده . (از لغت فرس اسدی ). افسرده و غمگین و اندوهناک و رنجور و بیمار و آشفته . (از برهان ). افسرده و اندوهگین . (از جهانگیری ). آشفته و بددماغ ، که گویند در اصل دژن بوده است به معنی آشفته و خش...