کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جبین
/jabin/
معنی
۱. پیشانی.
۲. [جمع: جبنا] [قدیمی] ترسو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
brow, forehead
-
جستوجوی دقیق
-
جبین
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.)پیشانی ، یک طرف پیشانی .
-
جبین
فرهنگ فارسی معین
(جُ بّ) (اِ.) = چپین : طبق چوبین ، سله .
-
جبین
لغتنامه دهخدا
جبین . [ ج َ ] (ع اِ) یک سوی پیشانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). یک سوی روی . (مهذب الاسماء). شقیقه یعنی طرف جبهه از دو جانب ابرو. (آنندراج ). شقیقه . (بحر الجواهر). ناصیه . پیشانی . (زمخشری ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). د...
-
جبین
لغتنامه دهخدا
جبین . [ ج ُب ْ بی ] (اِ) در ولف به نقل مُهْل ماست [ شیر ترشیده ] است با علامت سؤال . ولی ظاهراً کلمه محرف چُپّین است که در فرهنگ اسدی و حاشیه ٔ آن به معنی طبق از بید بافته یا سله آمده چون طبق از بید بافته است و به جای سفره بکار می رفته است : سبک مر...
-
جبین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jabin ۱. پیشانی.۲. [جمع: جبنا] [قدیمی] ترسو.
-
جبین
دیکشنری فارسی به عربی
حاجب
-
واژههای مشابه
-
جَبِين
فرهنگ واژگان قرآن
یکی از دو طرف پیشانی
-
صبح جبین
لغتنامه دهخدا
صبح جبین . [ ص ُ ج َ ] (ص مرکب ) سپیدپیشانی و کنایه از سپیدچهره است از باب ذکر جزء و اراده ٔ کل : تا کی آن صبح جبین ز آن نمکین لب تأثیرخنده از دور بداغ من مهجور زند.محسن تأثیر.
-
لاله جبین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] lālejabin خوبرو.
-
آفتاب جبین
لغتنامه دهخدا
آفتاب جبین . [ ج َ ] (ص مرکب ) صاحب جبین تابان .
-
جبین افروختن
لغتنامه دهخدا
جبین افروختن . [ ج َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برافروخته شدن چهره . کنایه از خشمناک شدن : مهابتت چو برافروزد از عتاب جبین بکار خویش فلک را نمیدهد تمکین .اثر شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جبین افشاندن
لغتنامه دهخدا
جبین افشاندن . [ ج َ اَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پیشانی بر خاک مالیدن : آنکه در راه تو دل بازد ودین افشاندآستانت چو برد نام جبین افشاند.طالب آملی (از بهارعجم ) (از آنندراج ) (از ارمغان آصفی ).
-
جبین بوسیدن
لغتنامه دهخدا
جبین بوسیدن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اظهار محبت و دوستی کردن . || در این بیت کنایه از اظهار عجز و حقارت کردن : تو آن گلی که مه آسمان جبین توبوسدملک ز سدره فرودآید و زمین تو بوسد.فغانی شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جبین گرفتن
لغتنامه دهخدا
جبین گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) رو ترش کردن . (از بهارعجم ) (از ارمغان آصفی ). و رجوع به جبین گرفته شود.