کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جبیره
/jabire/
معنی
۱. (فقه) نوعی وضو یا غسل که در آن هرگاه عضوی از بدن زخمی شده و روی آن را بسته باشند و باز کردن آن هنگام وضو یا غسل زیان و صدمه داشته باشد میتوان به همان حالت که هست وضو گرفت یا غسل کرد، بهطوریکه آب به آن نرسد.
۲. (پزشکی) [قدیمی] تختههای نازک و نوارهایی که شکستهبند روی عضوی که استخوانش شکسته باشد میبندد؛ آتل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبیره
فرهنگ فارسی معین
(جَ رَ یا رِ) [ ع . جبیرة ] (اِ.) تخته های باریک و نوارهایی که شکسته بند بدان ها محلی از بدن را که استخوانش شکسته می بندد، تخته بند. ج . جبائر (جبابر).
-
جبیره
لغتنامه دهخدا
جبیره . [ ج َ رَ / رِ] (اِ) چَبیره . مستعد شدن و جمع کردن مردم باشد بجهت شغلی و کاری و مهمی . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (برهان ). || گروه آماده بکار. خیل . سپاه .- جبیره شدن ؛ گرد گشتن . جمع آمدن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : بفرمودشان تا جبیره شدند...
-
جبیره
لغتنامه دهخدا
جبیره .[ ج َ رَ ] (ع اِ) دست ورنجن . (مهذب الاسماء). یاروق . (از تاج العروس ). یاره . (آنندراج ). دست بند. (ناظم الاطباء). جَبارَه . (از تاج العروس ). ج ، جَبائِر. (تاج العروس ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || چوبهایی که بدان استخوان شکسته را بندند. (ا...
-
جبیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جبیرَة] jabire ۱. (فقه) نوعی وضو یا غسل که در آن هرگاه عضوی از بدن زخمی شده و روی آن را بسته باشند و باز کردن آن هنگام وضو یا غسل زیان و صدمه داشته باشد میتوان به همان حالت که هست وضو گرفت یا غسل کرد، بهطوریکه آب به آن نرسد.۲. (پزشکی)...
-
جبیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jabire =چپیره
-
واژههای مشابه
-
جبیرة
لغتنامه دهخدا
جبیرة. [ ] (اِخ ) ابن زیدبن جبیرة. ابن المدینی او را مجهول دانسته است . از سلمةبن سلامةبن وقش روایت کند. و معلوم نیست از او استماع حدیث کرده یا نه زیرا نمیگوید از او شنیدم [ سمعت ] . (از لسان المیزان ).
-
جستوجو در متن
-
چپیره
واژهنامه آزاد
chapireh:گرد آمدن ،جمع شدن به جبیره در لغت نامه رجوع شود
-
جبائر
لغتنامه دهخدا
جبائر. [ ج َ ءِ ] (ع اِ) جمع جبیره و آن چوبهای کوچک باشد که بر عضو شکسته می بندند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). و جمع جباره . رجوع به جبیره و جباره شود.
-
استخوان بست
لغتنامه دهخدا
استخوان بست . [ اُ ت ُ خوا / خا ب َ ] (اِ مرکب ) جبیره . جبر.
-
منهاض
لغتنامه دهخدا
منهاض . [ م ُ ] (ع ص ) استخوان شکسته بعد گرفتگی . (منتهی الارب ). استخوان شکسته ٔ جبیره کرده که از سر نو آن را بشکنند. (ناظم الاطباء).
-
رگ بند
لغتنامه دهخدا
رگ بند. [ رَ ب َ ] (اِ مرکب )به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری ). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و ...
-
تخته بندی
لغتنامه دهخدا
تخته بندی . [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (حامص مرکب ) جبیره ای که در شکسته بندی با تخته کنند. (ناظم الاطباء). || تخته ٔ بزرگ از دو سوی بر سقف با طناب یا زنجیری آویختن و بر آن خوردنیها نهادن تا از تجاوز گربه و غیره مصون ماند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
مجبر
لغتنامه دهخدا
مجبر. [ م ُ ج َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شکسته بند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکسته بند. آروبند. استخوان بند. رَدّاد. آنکه جبر کسر کند. آن که جبیره کند استخوانهای شکسته را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).