کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبح
لغتنامه دهخدا
جبح . [ ج َ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبورکه در وی شهد نهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جای کوزانگبین که انگبین در آن کنند. (مهذب الاسماء). ج ،اَجبُح و اَجباح . (منتهی الارب ). || (مص ) انداختن قوم کعبتین را تا ببینند که کدام از این ها فائز بمطلب است . (از...
-
جبح
لغتنامه دهخدا
جبح . [ ج ِ ] (ع اِ) خانه ٔ زنبور که در آن شهد نهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضع مگس انگبین در کوه . جَبح . جُبح . رجوع به این دو کلمه شود.
-
جبح
لغتنامه دهخدا
جبح . [ ج ُ ](ع اِ) خانه ٔ زنبور که در آن شهد نهد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). جَبح . رجوع به جَبْح شود. ج جِباح . (دزی ج 1). || چوب پنبه . ظاهراً معنی اصلی همین است و معنی دیگر از این مأخوذست . (دزی ج 1).
-
واژههای همآوا
-
جبه
فرهنگ فارسی معین
(جُ بِّ) [ ع . جبة ] (اِ.) جامة گشاد و بلند که بر روی جامه های دیگر پوشند.
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران مغول که مأمور تعقیب سلطان محمد خوارزمشاه بود و از راه مازندران به تعاقب سلطان پرداخت . رجوع به مزدیسنا چ 1 ص 469 ببعد شود.
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در ترکستان شرقی که در مغرب ختن بفاصله ٔ 25 هزارگز و در کنار رودخانه ٔ قره قاش یا دریای ختن قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ج َ ب َ / ب ِ ] (اِ) رب نارنج و مانند آن . (برهان ) (آنندراج ). فشرده و پخته ٔ آب نارنج یا غیر آن که سفت شود. رب . || نام دارویی است . (برهان ) (آنندراج ).
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ج َ ب َه ْ ] (ع اِمص ) گشادگی پیشانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). زیبائی و برجستگی پیشانی . (از اقرب الموارد) (المنجد).
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ج َب ْه ْ ] (ع مص ) بر پیشانی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). رد کردن . (از منتهی الارب ). کسی را از چیزی بازداشتن . (آنندراج ) (از المنجد). || به مکروه پیش آمدن کسی را. نابایست آوردن بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). جبهه بالمکر...
-
جبه
لغتنامه دهخدا
جبه . [ ج ُب ْ ب َ ] (ع اِ) نوعی از پیراهن . (منتهی الارب ). پیراهن . (آنندراج ). لباسی بلند و بی آستین که بر روی لباسها پوشند. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) . لباس و پوشش بلندآستین درازی که به روی لباسهای دیگر پوشند. (ناظم الاطباء). جامه ای است...
-
جبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جبَّة] jobbe ۱. [جمع: جبب و جباب] جامۀ گشاد و بلند که روی جامههای دیگر بر تن کنند.۲. جوشن؛ دِرع؛ زره.۳. (زمینشناسی) دومین لایۀ تشکیلدندۀ زمین، میان پوسته و هسته؛ گوشته.〈 جبهٴ هزارمیخ: [قدیمی، مجاز] آسمان و ستارگان در هنگام شب.
-
جستوجو در متن
-
jubhah
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جبح
-
اجبح
لغتنامه دهخدا
اجبح . [ اَ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ جَبح .