کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جبا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جبا
/jebā/
معنی
باجوخراج.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جبا
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِ.) باج ، خراج .
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج َ ] (اِخ ) قریه ای است در وادی «الجی »نزدیک رویثه بین مکه و مدینه . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). در ابیات زیر ذکر آن آمده است : خرجنا من الوادی الذی بین مشعل و بین الجبا هیهات انأت سربتی . شنفری (از معجم البلدان ).علی الشنفری ساری السحا...
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج َ ] (ع اِ) از «ج ب ی »یا «ج ب و» خاک گرداگرد چاه و محفر آن . (منتهی الارب ).گرداگرد سر چاه . (مهذب الاسماء). خاک گرداگرد چاه راگویند. (برهان ). || آب گردآورده برای شتران پیش از ورود آنها. || (ق ) کلمه ٔ ایجاب است بمعنی آری . اَجل . || (اِ) ح...
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج ِ] (ع اِ) آب گردآورده بجهت شتران . (منتهی الارب ). درعربی آب جمعشده و گردآمده برای شتران . (برهان ). || مال فراهم آورده . (منتهی الارب ). || باج و خراج . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء):جودش کفاف عمر بخرد و بزرگ شدعدلش حیات تازه بخاص و بع...
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج ُ ] (اِ) روزشنبه . (ناظم الاطباء). در فرهنگ استنگاس نیز بدین معنی آمده و مؤلف نویسد که شاهدی برای آن دیده نشد.
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج ُب ْ با ] (اِخ ) دهی است به یعقوبا. (منتهی الارب ).
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج ُب ْ با ] (اِخ ) قریه ای است از توابع نهروان و ابومحمد دعوان بن علی بن حمادالجبائی الضریری منسوب بدانجا است . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). دهی است بنهروان . (منتهی الارب ).
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج ُب ْ با ] (اِخ ) قریه ای است نزدیک «هیت ». (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ) (منتهی الارب ) و آن جزیره ایست در بالای هیت که اهالی هیت آنجا را جبه گفته و جبی را به آنجا منسوب میدارند. (از مراصدالاطلاع ).
-
جبا
لغتنامه دهخدا
جبا. [ ج ُب ْ با ] (اِخ ) ناحیه یا بلدی از توابع خوزستان است که در جانب بصره واقع شده و برخی آبادان را از آن ناحیه دانسته اند و بعض بی اطلاعان آن را از توابع بصره دانسته اند ولیکن برخلاف واقع است .ابوعلی جبائی متکلم مشهور معتزلی از آنجا است و منسوب ب...
-
جبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جباء، جمع: اجباء] [قدیمی] jebā باجوخراج.
-
واژههای مشابه
-
جباً
لغتنامه دهخدا
جباً. [ ج ُ بَن ْ ] (ع مص ) فراهم آوردن آب را در حوض . (از منتهی الارب ). و رجوع به جِبا شود.
-
جُبا ،جُبا خانه، جُبّه خانه
لهجه و گویش تهرانی
غورخانه، زرداخانه،اسلحه خانه، لباسخانه
-
جبا شدن
لغتنامه دهخدا
جبا شدن . [ ج َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جبا کردن : از ساغری که چشم تو در دور آردش گر جرعه ای به بنده جبا شد چه میشود. حکیم الملک محمدحسین شهرت (از بهار عجم ) (آنندراج ).رجوع به جبا کردن شود.
-
جبا کردن
لغتنامه دهخدا
جبا کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیاله ٔ خود را از راه دوستی و تواضع بدیگری دادن . (برهان عجم ). این اصطلاح قهوه خانه است و در شراب هم مستعمل است . (برهان عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : فوجی بیا که از سر دل بگذریم مااین جام عیش رابحریفان جبا ک...