کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جا انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
biotope
زیجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] محیط زیستی با شرایط و جمعیت زیستی معین در دورهای مشخص
-
almost everywhere, AE
تقریباًهمهجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← تقریباًهمه
-
stall 1
دامجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم دامی] قسمت تفکیکشده در جایگاه دام که در آن گاوها یا اسبها میایستند یا دراز میکشند
-
reservation
ذخیرۀ جا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] نگهداری جا در هواپیما از طرف شرکت هواپیمایی براساس درخواست مسافر
-
جا افتادن
فرهنگ فارسی معین
(اُ دَ) (مص ل .) 1 - با محیط یا شغل تازه سازگار شدن . 2 - در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده . 3 - خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن . 4 - با تجربه شدن ، به کمال رسیدن .
-
جا خوردن
فرهنگ فارسی معین
(خُ دَ) (مص ل .) یکه خوردن ، تعجب کردن .
-
جا داشتن
فرهنگ فارسی معین
(تَ)(مص ل .)1 - گنجایش داشتن ، ظرفیت داشتن . 2 - نگاهبان ساختن . 3 - (عا.) سزاوار بودن .
-
جا کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص م .) گنجاندن .
-
جا گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص ل .) 1 - در جایی استقرار یافتن . 2 - جایی را به خود اختصاص دادن .
-
جابه جا
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ق .) فوری ، بلافاصله ، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود.
-
یک جا
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ق .) 1 - با هم ، با یکدیگر. 2 - همگی ، به کلی .
-
پیله جا
لغتنامه دهخدا
پیله جا. [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 14 هزارگزی جنوب رودسر و پنجهزارگزی جنوب خاور املش . کوهستانی و معتدل ودارای 50 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا لبنیات و پشم و پوست . شغل اهالی گله داری و شال ب...
-
تاری جا
لغتنامه دهخدا
تاری جا. (اِ مرکب ) جای تاریک . کنایه از مکان سخت و دردناک . محل تاریک و سخت و شوم .
-
رهایی جا
لغتنامه دهخدا
رهایی جا. [ رَ ] (اِ مرکب ) رهایی جای . پناه . ملجاء. ملاذ. محل نجات . رستگاری . (ناظم الاطباء). منجاة. (اقرب الموارد). عُصر. عُصرة. (منتهی الارب ).
-
شب جا
لغتنامه دهخدا
شب جا. [ ش َ ] (اِ مرکب ) منزل شب و جایگاه شب و شب باش . (ناظم الاطباء).