کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جای دعا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جای پناه
لغتنامه دهخدا
جای پناه . [ ی ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جائی که در آن پناه برند. محل و مکان امن . (از فرهنگ شعوری ). سنگری که جلوی دشمن سازند.عُصَر. مُعتَصَر. عَقل . وَحَج . (منتهی الارب ). الملجَاء. المُلتَحَج . مَلحَج . (منتهی الارب ) : چو مانده ام بره جرم...
-
جای خواب
لغتنامه دهخدا
جای خواب . [ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بستر. فراش . رختخواب . جائی که بتوان در آن خفتن : تهمتن همیدون سرش پر شراب بیامد گرازان سوی جای خواب . فردوسی .بر آورد یوسف سر از جای خواب دل و جان وی آرزومند باب .(یوسف و زلیخا).
-
جای خوراک
لغتنامه دهخدا
جای خوراک . [ ی ِ خوَ / خ ُ را ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) طعام گاه . محل غذا خوردن . (ناظم الاطباء).
-
جای دادن
لغتنامه دهخدا
جای دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) تمکین . (زوزنی ). || بنشانیدن . قرار دادن : چو این آفرین کرد رستم بپای شهنشه بدادش بر خویش جای .فردوسی .
-
جای داشتن
لغتنامه دهخدا
جای داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) شایسته بودن . سزاوار بودن : دم شمشیر تو اعجاز مسیحا داردخضر گر کشته ٔ تیغ تو شود جا دارد. (ارمغان آصفی ).|| ظرفیت داشتن . وسعت داشتن . گنجایش داشتن .
-
جای دندان
لغتنامه دهخدا
جای دندان . [ ی ِدَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشتی که دندانها از آن روید و بعربی لثه خوانند. (بهار عجم ) : آن زمانم که حسرت نان بودجای نانم بکام دندان بوداین زمانم که نان در انبانست جای دندان بجای دندانست .شعوری کاشی (از بهار عجم ).
-
جای دیگر
لغتنامه دهخدا
جای دیگر. [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سوراخ مقعد. (بهارعجم ) (آنندراج ). مقعده . (ناظم الاطباء) : پیش همه کس سر توقع خاری آنروز که جای دیگرت میخارد.شفائی (ازبهار عجم ) (آنندراج ).
-
جای رفتن
لغتنامه دهخدا
جای رفتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از آماده ساختن . مهیا ساختن جای چیزی را : چو شادی را و غم را جای روبندبجائی سر بجائی پای کوبند.نظامی .
-
جای ساختن
لغتنامه دهخدا
جای ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مهیا ساختن جای را. جای فراهم کردن . تمهید : و او را پسری بود ماچین نام ، شایسته ، پدر را گفت من خود نیز جای سازم تا زمین بر شما فراخ گردد، پس برفت و بزمین ماچین قرار گرفت و آن حدود آباد کرد. (مجمل التواریخ والقصص ص 99).
-
جای سپردن
لغتنامه دهخدا
جای سپردن . [ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . (ناظم الاطباء).
-
جای سیگار
لغتنامه دهخدا
جای سیگار. [ ی ِ سی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جاسیگاری شود.
-
زخم جای
لغتنامه دهخدا
زخم جای . [ زَ] (اِ مرکب ) جای زخم . زخمگاه . محل زخم : سر زخم جایش بکردند خشک بریق و بقیر و بکافور ومشک . فردوسی .رجوع به «زخمگاه »، «زخمگه »، و «زخم » شود.
-
شرم جای
لغتنامه دهخدا
شرم جای . [ ش َ ] (اِ مرکب ) شرم اندام . آلت تناسل مرد و زن . عورت . (یادداشت مؤلف ). شرم مرد و زن . (ناظم الاطباء). جای ستر عورت . (آنندراج ). شرمگاه . (فرهنگ فارسی معین ) : خالی که به شرم جای آن نوش لب است بر چشمه ٔ خورشید نشانی ز شب است . امیرخسر...
-
قدم جای
لغتنامه دهخدا
قدم جای . [ ق َ دَ ](اِ مرکب ) جای قدم . قدمگاه . (آنندراج ) : اگر تخت والا قدم جای تست مرا جای بر دست والای تست . امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع به قدمگاه شود.
-
ناصیه جای
لغتنامه دهخدا
ناصیه جای . [ ی َ /ی ِ ] (اِ مرکب ) سجده گاه . (از آنندراج ) : جایم از دیده کند عقل و چنینش دارندهرکه را کعبه ٔ مدح تو بود ناصیه جای . عرفی (از آنندراج ).|| آنجای از پیشانی که در وقت به روی افتادن به زمین مالیده می شود. (ناظم الاطباء).