کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جای بر کسی تنگ بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبدست جای
لغتنامه دهخدا
آبدست جای . [ دَ ] (اِ مرکب ) متوضا. خلوت خانه .
-
آرام جای
لغتنامه دهخدا
آرام جای . (اِ مرکب ) جای استراحت : پرستش کنم پیش یزدان به پای نبیند مرا کس به آرام جای .فردوسی .
-
جای شدن
لغتنامه دهخدا
جای شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جاگرفتن . ساکن شدن : تا ترا جای شد ای سرو روان در دل من هیچکس می نپسندم که بجای تو بود.سعدی .
-
جای ضرور
لغتنامه دهخدا
جای ضرور. [ ی ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طهارتخانه . و این فارسی هندوستان است و اهل ایران ضروری و قدم جا و آبخانه گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ). مؤلف آئین اکبری آنرا صحت خانه نام گذاشته . (از بهار عجم ) (آنندراج ). بیت الخلاء. (ناظم الاطباء). ب...
-
جای عبادت
لغتنامه دهخدا
جای عبادت . [ ی ِ ع ِ دَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صومعه . (ترجمان القرآن ). آنجا که در آن بعبادت پردازند. جای دعا و نماز. مسجد.
-
جای عذر
لغتنامه دهخدا
جای عذر. [ ی ِ ع ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) محل معذرت . (ناظم الاطباء).
-
جای عینی
لغتنامه دهخدا
جای عینی . [ ی ِ ع َ ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جای خوش و خوب و خاص : بملک عراق از جهان آرمیدم چو نور نظر جای عینی گزیدم .شفیع اثر (از بهار عجم ) (آنندراج ).
-
جای قرار
لغتنامه دهخدا
جای قرار. [ ی ِ ق َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای ِ باش . (ناظم الاطباء).
-
جای ماندن
لغتنامه دهخدا
جای ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجای ماندن رها کردن . ترک گفتن . باقی گذاشتن : و چندین ولایت بشمشیر گرفته ایم و سخت با نامست ، آخر فرع است و دل در فرع بستن و اصل را بجای ماندن محال است . (تاریخ بیهقی ص 18). و ایشان بسیج رفتن کردند چگونگی آن و بدرگاه رس...
-
جای باش
لغتنامه دهخدا
جای باش . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خانه و سرا و منزل را گویند. (برهان ). مجازاً خانه و وطن . (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به جای باشش شود.
-
جای چراغی
لغتنامه دهخدا
جای چراغی . [ چ ِ ] (اِ مرکب ) جائی که چراغ در آن نهند. جاچراغی . رجوع به جاچراغی شود.
-
جای دار
لغتنامه دهخدا
جای دار. (نف مرکب ) وسیع. جادار. فراخ .
-
جای مانده
لغتنامه دهخدا
جای مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باقی مانده در جای . || نالایق . بی هنر. ناتوان . ضعیف . || آنکه نتواند جماع کند. (ناظم الاطباء).
-
جای نشین
لغتنامه دهخدا
جای نشین . [ ن ِ] (نف مرکب ) جانشین . (آنندراج ). قایم مقام . خلیفه .
-
جای انداختن
لغتنامه دهخدا
جای انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن مکان . (ارمغان آصفی ) (از بهار عجم ). جای گستردن . مکان تعیین کردن : بی آنکه همی کام و زبان وقف تو دارم در صدر دل انداخته ام بهر تو جائی .واله هروی (از ارمغان آصفی ).