کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاه و جلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جاه طلب بودن
دیکشنری فارسی به عربی
طموح
-
واژههای همآوا
-
جاهوجلال
واژگان مترادف و متضاد
احتشام، تشخص، تعین، جلال، حشمت، شکوه، فر
-
جستوجو در متن
-
جلال
لغتنامه دهخدا
جلال . [ ج َ ] (اِمص ) بزرگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کلانی و عظمت و بزرگواری و سرافرازی . جاه .بلندی رتبه . قدرت . قوت . شوکت . رونق . عزت . هیبت و وحشت . (ناظم الاطباء). || (اِ) (اصطلاح عرفان )احتجاب ذاتست بتعینات اکوان و هر جمالی جلالها...
-
کبریا
لغتنامه دهخدا
کبریا. [ ک ِ ] (ع اِمص ) کبریاء. غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) : خاقانی گدای به وصل تو کی رسدکز کبریا سلام به سلطان نمی دهد. خاقانی .چون به عزت دل نهادی ترک شروان گوی از آنک کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی .خاقانی . || قوت . اقتدار.جلال . عظمت . (ناظم ا...
-
شرنگ
واژهنامه آزاد
تجمل. شکوه. جاه و جلال. دم و دستگاه. کبکبه و دبدبه. عزت و جاه.
-
دﺳﺘﮕﺎه
واژهنامه آزاد
کوکبه,جاه و جلال, ابزار و وسیله
-
کلاه گوشه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش ) (ص مر.) حشمت ، جاه و جلال .
-
شوکت
فرهنگ نامها
(تلفظ: šo(w)kat) (عربی) جاه و جلال ، عظمت ، بزرگی
-
شوکت
فرهنگ فارسی معین
(شَ کَ) [ ع . شوکة ] (اِمص .) بزرگواری ، جاه و جلال .
-
اشکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹شکوهیدن› [قدیمی] 'oškuhidan ۱. اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن.۲. مهابت داشتن.
-
احتشام
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) حشمت و بزرگی یافتن . 2 - (اِ.) جاه و جلال .
-
زرنک
لغتنامه دهخدا
زرنک . [ زَ رَ ] (اِ) بزرگی و حشمت و بزرگواری و عظمت و جاه و جلال . (ناظم الاطباء).
-
purples
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بنفش، رنگ ارغوانی، جاه و جلال، جامه ارغوانی، فرفیریه، ارغوانی کردن یا شدن، خون الودکردن
-
دنگ و فنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ گُ فَ) (اِمر.) (عا.) 1 - رفت و آمد، بیا و برو. 2 - تجمل ، جاه و جلال .