کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاه و جلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاه و جلال
لغتنامه دهخدا
جاه و جلال . [ هَُ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شکوه . دم و دستگاه . ابهت : با چنین جاه و جلال از پیشگاه سلطنت آگهی و خدمت دلهای آگه میکنی . حافظ.ترک ما سوی کس نمینگردآه از این کبریا و جاه و جلال .حافظ.
-
جاه و جلال
لهجه و گویش تهرانی
شکوه
-
جاه و جلال
فرهنگ گنجواژه
شکوه.
-
واژههای مشابه
-
زیارت جاه
لغتنامه دهخدا
زیارت جاه . [ رَ] (اِخ ) دهی از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
آصف جاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. عبری] 'ās(a)efjāh لقب بعضی وزیران بزرگ.
-
جاه جو
لغتنامه دهخدا
جاه جو. (نف مرکب ) جاه جوینده . رجوع به جاه جوی شود.
-
جاه جوی
لغتنامه دهخدا
جاه جوی .(نف مرکب ) جاه جوینده . مقام طلب . جاه طلب : بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان . خاقانی .نه از جاه جویان توان یافت جاهی نه از صاع خواهان توان یافت صاعی . خاقانی .رجوع به جاه جو شود.
-
جاه طلبی
لغتنامه دهخدا
جاه طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب )عمل جاه طلب . مقام خواهی . منصب جوئی . رجوع بجاه شود.
-
ذی جاه
لغتنامه دهخدا
ذی جاه . (ع ص مرکب ) صاحب جاه : پادشاه ذی جاه .
-
ثریا جاه
لغتنامه دهخدا
ثریا جاه . [ ث ُ رَی ْیا ] (اِخ ) تخلص امجدعلی شاه یکی از حکمرانان اوده ٔ هندوستان . رجوع به امجدعلی شاه شود. (قاموس الاعلام ).
-
جاه جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] ‹جاهجوی› [قدیمی] jāhju =جاهطلب: ◻︎ بر زمین زن صحبت این زاهدان جاهجوی / مشتریصورت ولی مریخسیرت در نهان (خاقانی: ۳۲۷).
-
بزرگ جاه
دیکشنری فارسی به عربی
اغسطس/آب
-
جاه طلبی
دیکشنری فارسی به عربی
طموح
-
جاه طلب
دیکشنری فارسی به عربی
طموح