کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان پناه 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جان گزیدن
لغتنامه دهخدا
جان گزیدن . [گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از هلاک ساختن . (آنندراج ). هلاک کردن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ) : هر آنکس که جانش به آهن گزم همه جامه اش در سگاهن گزم . نظامی (از آنندراج ).
-
جان آباد
لغتنامه دهخدا
جان آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان . واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری اردستان و 10 هزارگزی شمال راه فرعی اردستان به شهراب . جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 162تن . فارسی زبان . آب آنجااز قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه . شغل اهالی زراعت . ...
-
جان آباد
لغتنامه دهخدا
جان آباد. (اِخ ) قریه ای است از قرای سیستان در طرف شرقی دریاچه ٔ سیستان و در سمت شمال جلال آباد واقع است . (مرآت البلدان ج 4 ص 129).
-
جان آباد
لغتنامه دهخدا
جان آباد. (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان آرد: آنرا جهان آباد نیز گویند و در سیستان واقع است . قلعه ای دارد که آنرا سردارجان بیگ خان بلوچ تقریباً نودسال قبل از این ساخته است سردارجان بیگ خان جد سردار ابراهیمخان بلوچ میباشد. سیزده سال قبل حاج میرعلمخان حشمت...
-
جان آور
لغتنامه دهخدا
جان آور. [ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) جاندار. (ناظم الاطباء). جاناور. جانور. رجوع به جاناور شود. || مردم بی عقل و بی شعور. (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) آورنده ٔ جان .
-
جان احمد
لغتنامه دهخدا
جان احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه است در 9 هزارگزی خاور سنقر و 4 هزارگزی شمال ماران گاز واقع شده است . محلی است کوهستانی و سردسیر سکنه ٔ آن 85 تن و آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبا...
-
جان احمدی
لغتنامه دهخدا
جان احمدی . [ اَ م َ ] (اِخ ) مزرعه ای است از مزارع قریه ٔ چارکند بلوک سیرجان . (مرآت البلدان ج 4 ص 131).
-
جان عزیز
لغتنامه دهخدا
جان عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. در هشت هزارگزی جنوب ماکو وهفت هزار و پانصدگزی جنوب باختری شوسه ٔ ماکو به قزل داغ واقع شده است . محلی است کوهستانی و دره . آب و هوای آن معتدل و مالاریایی است . 113 تن سکنه...
-
جان فروز
لغتنامه دهخدا
جان فروز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) افروزنده ٔ جان . بنشاطآورنده ٔ روان . (ناظم الاطباء). جان افروز. رجوع به جان افروز شود : دُرّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غمزدا و لهو تن . منوچهری .نه آتش را خبر کو هست سوزان نه آب آگه که هست از جان ...
-
جان قربانلو
لغتنامه دهخدا
جان قربانلو. [ ق ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد. در دو هزارگزی شمال باختری مانه ، سر راه مالرو مانه به کشک آباد واقع شده ، محلی است جلگه و گرمسیرو 97 تن سکنه ٔ کرد دارد. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و ...
-
شاه جان
لغتنامه دهخدا
شاه جان . (اِخ ) نام رودی بزرگ که از مرو شاهجان گذرد. (یادداشت مؤلف ).
-
جان و جریق
فرهنگ گنجواژه
توان.
-
دل و جان
فرهنگ گنجواژه
صمیم دل، تمام وجود، تمام هستی. از دل و جان=با علاقه.
-
جستوجو در متن
-
defilades
دیکشنری انگلیسی به فارسی
defilades، جان پناه، استحکامات تدافعی، پناه یافتن، در جان پناه و موضع گرفتن