کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان سپوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جان سپوز
/jānse(o)puz/
معنی
آنکه یا آنچه اندکی جان و رمق بدهد: ◻︎ خورش دادشان اندکی جانسپوز / بدان تا گذارند روزی بهروز (فردوسی۱: ۱۹۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جان سپوز
لغتنامه دهخدا
جان سپوز. [ س ِ ] (نف مرکب ) مهلت بخش جان : خورش دادشان اندکی جان سپوزبدان تا گذارند روزی بروز. فردوسی .مؤلف فرهنگ شاهنامه آرد: ولف در لغت شاهنامه بمعنی مهلت بخش جان معنی کرده . (سپوختن را فرهنگها بمعنی خلانیدن و داخل کردن و بهم دوختن گفته و برآوردن...
-
جان سپوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānse(o)puz آنکه یا آنچه اندکی جان و رمق بدهد: ◻︎ خورش دادشان اندکی جانسپوز / بدان تا گذارند روزی بهروز (فردوسی۱: ۱۹۳).
-
واژههای مشابه
-
جَانٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
مار کوچکی که به سرعت حرکت می کند
-
جان جان
لغتنامه دهخدا
جان جان . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روح اعظم است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جان جانها. (آنندراج ) : علم جان جان تست ای هوشیارگر بجویی جان جان را درخور است . ناصرخسرو.مکان علم فرقانست و جان جان تو علمست ازین جان دوم یکدم ...
-
جان جان
لهجه و گویش تهرانی
مادر شوهر
-
جان بن جان
لغتنامه دهخدا
جان بن جان . [ جان ْ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) نام طایفه ٔ جن که در افسانه های تاریخی یاد شده است . مؤلف روضةالصفا آرد: ذکر جان بن الجان که بلسان شرع ایشان را جن ّ گویند و ریاست ابلیس لعین . از ابن عباس روایت کرده اند که اسم ابوالجن ّ سوما است و جان لقب او.د...
-
بَبَم ،بَبَم جان، بابام جان، بالام جان
لهجه و گویش تهرانی
بچه من،فرزندم .
-
جان در جان کسی کردن
لغتنامه دهخدا
جان در جان کسی کردن . [ دَ ن ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جان خود فدای جان او کردن است . (از بهار عجم ) : بعمر ار چند ننهاده ست یکشب روی بر رویم بر آنم تا کنم یکروز جان خویش در جانش .سیدحسن غزنوی (از بهار عجم ).
-
جان من و جان شما
لغتنامه دهخدا
جان من و جان شما. [ ن ِ م َ ن ُ ن ِ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، صوت مرکب ) در تداول عامه یعنی سوگند بجان من و بجان شما. (شرفنامه ٔ منیری ). شما را سوگند بجان من و مرا سوگند بجان شما. (غیاث اللغات ) : دل خرابی میکند دلدار را آگه کنیدزینهار ای دوستان جان من و ...
-
بالم،بالام جان،ببم جان
لهجه و گویش تهرانی
بچه من،بَبَم،فرزندم
-
عالم جان
لغتنامه دهخدا
عالم جان . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم ارواح . || کنایه از دنیا و عالم سفلی . || عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
کشک جان
لغتنامه دهخدا
کشک جان . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان . (حدود العالم ).دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه . آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آ...
-
کلاته جان
لغتنامه دهخدا
کلاته جان . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنخو است که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع و محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کیلاه جان
لغتنامه دهخدا
کیلاه جان . (اِخ ) ناحیتی است در بلاد گیلان یا طبرستان . (از معجم البلدان ).