کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان سخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جان سخت
/jānsaxt/
معنی
۱. کسی که به سختی جان بدهد.
۲. [مجاز] کسی که در سختیها و مشقتها پایداری و استقامت داشته باشد.
۳. [مجاز] خسیس؛ لئیم.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
tough
-
جستوجوی دقیق
-
جان سخت
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص مر.) مقاوم در برابر سختی ها.
-
جان سخت
لغتنامه دهخدا
جان سخت . [ س َ ] (ص مرکب ) دیرمیر. آنکه بسختی جان دهد. که با بسیاری شکنجه و عذاب و دردها دیر میرد.
-
جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سختجان› jānsaxt ۱. کسی که به سختی جان بدهد.۲. [مجاز] کسی که در سختیها و مشقتها پایداری و استقامت داشته باشد.۳. [مجاز] خسیس؛ لئیم.
-
جان سخت
دیکشنری فارسی به عربی
مقاتل عنيد
-
واژههای مشابه
-
جَانٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
مار کوچکی که به سرعت حرکت می کند
-
جان جان
لغتنامه دهخدا
جان جان . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روح اعظم است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جان جانها. (آنندراج ) : علم جان جان تست ای هوشیارگر بجویی جان جان را درخور است . ناصرخسرو.مکان علم فرقانست و جان جان تو علمست ازین جان دوم یکدم ...
-
جان جان
لهجه و گویش تهرانی
مادر شوهر
-
جان بن جان
لغتنامه دهخدا
جان بن جان . [ جان ْ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) نام طایفه ٔ جن که در افسانه های تاریخی یاد شده است . مؤلف روضةالصفا آرد: ذکر جان بن الجان که بلسان شرع ایشان را جن ّ گویند و ریاست ابلیس لعین . از ابن عباس روایت کرده اند که اسم ابوالجن ّ سوما است و جان لقب او.د...
-
بَبَم ،بَبَم جان، بابام جان، بالام جان
لهجه و گویش تهرانی
بچه من،فرزندم .
-
جان در جان کسی کردن
لغتنامه دهخدا
جان در جان کسی کردن . [ دَ ن ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جان خود فدای جان او کردن است . (از بهار عجم ) : بعمر ار چند ننهاده ست یکشب روی بر رویم بر آنم تا کنم یکروز جان خویش در جانش .سیدحسن غزنوی (از بهار عجم ).
-
بالم،بالام جان،ببم جان
لهجه و گویش تهرانی
بچه من،بَبَم،فرزندم
-
عالم جان
لغتنامه دهخدا
عالم جان . [ ل َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عالم ارواح . || کنایه از دنیا و عالم سفلی . || عناصر اربعه را نیز گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
کشک جان
لغتنامه دهخدا
کشک جان . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) ناحیتی است از آن این سوی رودیان به گیلان . (حدود العالم ).دهی است از دهستان رحمت آباد بخش رودبار شهرستان رشت واقع در 21هزارگزی شمال خاوری رودبار و 7 هزارگزی راه عمومی عمارلو با 215تن سکنه . آب آن از سیاهرود پاچل و محصول آ...
-
کلاته جان
لغتنامه دهخدا
کلاته جان . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سنخو است که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع و محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).