کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان ستانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آرامش جان
فرهنگ فارسی معین
( ~ِ)(اِمر.) لحن بیست و سوم از الحان باربدی ؛ آرامش جهان ، رامش جهان .
-
آزرده جان
فرهنگ فارسی معین
( ~. ) (ص مر.) آزرده خاطر.
-
جان افشاندن
فرهنگ فارسی معین
(اَ دَ)(مص ل .) مردن ، جان دادن .
-
جان بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص ل .) سالم ماندن ، زنده ماندن .
-
جان دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - مردن . 2 - مجازاً، نهایت تلاش و کوشش را کردن .
-
جان سپردن
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا سِ پُ دَ) (مص ل .) مردن .
-
جان ستان
فرهنگ فارسی معین
(س ) (ص فا.) جان ستاننده ، قاتل .
-
جان سخت
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص مر.) مقاوم در برابر سختی ها.
-
جان کندن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ) (مص ل .) مردن .
-
جان گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ ر تَ) (مص ل .) 1 - زندگانی یافتن . 2 - نیرو گرفتن پس از بیماری .
-
جان آفرین
فرهنگ فارسی معین
(فَ)(ص فا.)خالق روح ، آفریدگار.
-
جان آهنج
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِمر.) آنچه جان آدمی را بگیرد.
-
جان اوبار
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) (ص فا.) بلع کنندة جان ، جان گیر.
-
جان باز
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) کسی که جان خود را فدا کند.
-
جان بازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - فداکاری . 2 - دلیری ، شجاعت .