کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان در سر کسی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جان آفرین
فرهنگ فارسی معین
(فَ)(ص فا.)خالق روح ، آفریدگار.
-
جان آهنج
فرهنگ فارسی معین
(هَ) (اِمر.) آنچه جان آدمی را بگیرد.
-
جان اوبار
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اُ) (ص فا.) بلع کنندة جان ، جان گیر.
-
جان بازی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - فداکاری . 2 - دلیری ، شجاعت .
-
جان بوز
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) خانه و حفاظ .
-
جان جانی
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) (کن .) بسیار عزیز، صمیمی .
-
جان دار
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) 1 - زنده ، موجود زنده . 2 - قادر، توانا.
-
جان دارو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) نوشدارو، داروی جان بخش .
-
جان سپار
فرهنگ فارسی معین
(سَ یا س ) (ص فا.) فدایی .
-
جان سپاری
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) فداکاری .
-
جان فزا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (فَ) (ص فا.) 1 - افزایندة جان ، آن چه که موجب نشاط روان شود. 2 - آب حیات ، آب زندگانی .
-
خشک جان
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - بی هنر، بی فضل . 2 - بی خبر از عشق .
-
سخت جان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) 1 - پُرطاقت . 2 - خسیس .
-
سگ جان
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (کن .) پُرطاقت ، مقاوم .
-
آرام جان
لغتنامه دهخدا
آرام جان . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔ سکون دل . معشوقه . معشوق : بر این برز و بالا و این خوب چهرتو گوئی که آرام جانست و مهر. فردوسی .ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رودوآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود. سعدی .از من جدا مشو که توا...