کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانی آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جانی صیاد
لغتنامه دهخدا
جانی صیاد. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . در 15 هزارگزی جنوب ده دوست محمد واقع شده . سکنه ٔ آن 739 تن . زبان آنان فارسی ، بلوچی است . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات ،پنبه ، لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله...
-
جانی کاشانی
لغتنامه دهخدا
جانی کاشانی . [ ی ِ ] (اِخ ) حاجی میرزا جانی کاشانی در 1268 هَ .ق . بقتل رسیده است . او مؤلف کتاب معروف «نقطةالکاف » در شرح احوال سید علیمحمد و اصحاب و اتباع او و حوادث آن دوره ٔ پرآشوب در تاریخ فرقه ٔ بابیه میباشد. وی از تجار کاشان واز قدمای گروندگ...
-
جانی اختاجی
لغتنامه دهخدا
جانی اختاجی . [ اَ ] (اِخ ) از امرا و مقربان دربار غازان خاتون است که حسب الامر (پادشاه ) جهت احضار آلافرنک و پیروان او که به فتنه انگیزی مشتغل شده بودند به تبریز فرستاده شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 157).
-
جانی بیگ
لغتنامه دهخدا
جانی بیگ . [ ب َ ] (اِخ ) محمود. دهمین خان از خانان باتوکه بر دشت قبچاق غربی حکومت میکردند و آنان را خانان سیراردو نیز گویند. وی آخرین خاندان جوجی و بسال 759 هَ .ق . / 1357 م . درگذشت . (از ترجمه ٔ طبقات اسلام لین پول ص 200). خوندمیر گوید: او پسر اوز...
-
شاه جانی
لغتنامه دهخدا
شاه جانی . (ص نسبی ، اِ) ظاهراً به پارچه های لطیفی که از مرو بدست می آمده است اطلاق شده و در قرن دهم این کلمه بطور مطلق به معنی قماش لطیف بکار رفته است . (دزی ج 1 ص 717 بنقل از لطایف ثعالبی ص 119).
-
شاه جانی
لغتنامه دهخدا
شاه جانی . (ص نسبی ) منسوب به شاه جان ، نام مرو که پایتخت خراسان بوده است . (دزی ج 1 ص 717) : شمس المعالی دو هزار مرد از کردان شاهجانی بمدافعت او فرستاد تا او را از آن حدود ازعاج کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به شاه جان شود.
-
شیشه جانی
لغتنامه دهخدا
شیشه جانی . [ شی ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شیشه جان . نازک مزاجی . (یادداشت مؤلف ) : سالم از سنگلاخ تن یک باربا همه شیشه جانی آمده ام . صائب تبریزی (از آنندراج ).از کمان نرم بر من زور چندین می رودشیشه جانیهای من دارد شلائین دست را. صائب تب...
-
سنگ جانی
لغتنامه دهخدا
سنگ جانی . [ س َ ] (حامص مرکب ) بیرحمی . سخت جانی . (غیاث اللغات ).
-
باغ جانی
لغتنامه دهخدا
باغ جانی . (اِخ ) نام محلی از رستاق طبرش (تفرش ) [ قم ] . (تاریخ قم ص 119).
-
خشک جانی
لغتنامه دهخدا
خشک جانی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) حالت خشک جان بودن . حالت عاشق نبودن . بدون عاشقی : اگرم جفا نماید ز برای خشک جانی بوفای او که جانم هم از آن بدر نیاید.خاقانی .
-
خسته جانی
لغتنامه دهخدا
خسته جانی . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) غمگینی . دلتنگی . ملولی . غمناکی . غمزدگی .
-
تازه جانی کردن
لغتنامه دهخدا
تازه جانی کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از نو زنده کردن . مجازاً، مهر و محبت بیحد کردن : در تن هر مرده دل ، عیسی صفت از تلطف تازه جانی کرده ای .مجدالدین بن رشید عزیزی (از لباب ).
-
جانی بیگ سلطان
لغتنامه دهخدا
جانی بیگ سلطان . [ب َ س ُ ] (اِخ ) فرمانروای ایالت قصبات کرمنیه و توابع از امرای ازبک میباشد. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 519). و رجوع بکتاب فوق ص 525، 528، 532، 539 شود.
-
جانی بیگ گرای اول
لغتنامه دهخدا
جانی بیگ گرای اول . [ ب َ گ ِ ی ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) پنجمین خان از خانان قرم (کریمه ) که از 882 تا 883 هَ .ق . حکومت میکرد. (از ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام لین پول صص 207 - 209).
-
جانی بیگ گرای ثانی
لغتنامه دهخدا
جانی بیگ گرای ثانی . [ ب َ گ ِ ی ِ ] (اِخ ) ابن مبارک . از سلسله ٔخانان قرم وی از 1019 تا 1032 م . حکومت میکرد او رابسال 1032 م . به رود سن تبعید کردند. (از معجم الانساب ص 367 و ترجمه ٔ طبقات سلاطین لین پول صص 207 - 210).