کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانکاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جانکاه
/jānkāh/
معنی
آنچه روح و روان را بیازارد؛ رنجدهنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جانسوز، جانگداز، جگرخراش، دلخراش، دلخراش، دلگداز، رنجآور، مولم ≠ جانپرور
دیکشنری
gnawing, insidious, painful
-
جستوجوی دقیق
-
جانکاه
واژگان مترادف و متضاد
جانسوز، جانگداز، جگرخراش، دلخراش، دلخراش، دلگداز، رنجآور، مولم ≠ جانپرور
-
جانکاه
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) بسیار رنج دهنده .
-
جانکاه
لغتنامه دهخدا
جانکاه . (نف مرکب ) آنکه جان را بکاهد. (آنندراج ). هرچه جان را بکاهد و روح را خسته کند. دلگیر. جگرسوز. مولم . (ناظم الاطباء). مقابل جانفزا : گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص ز سام ابرص جانکاه تر بزهر جفا. خاقانی .- غمی جانکاه ؛ اندوهی جانفرسای و جانس...
-
جانکاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānkāh آنچه روح و روان را بیازارد؛ رنجدهنده.
-
جستوجو در متن
-
دلخراش
واژگان مترادف و متضاد
جانکاه، جگرخراش، جگرسوز، سخت، ناگوار
-
جانسوز
واژگان مترادف و متضاد
جانکاه، جانگداز، جگرسوز، دلخراش، دلگداز، سوزناک
-
جانفزا
واژگان مترادف و متضاد
جانپرور، روحانگیز، روحپرور، روحنواز ≠ جانکاه، جانگداز
-
جانکاهی
لغتنامه دهخدا
جانکاهی . (حامص مرکب ) عمل جانکاه . آنچه حاصل شود از جان کاستن : آورد وقت آرزوخواهی آرزوخواه را بجان کاهی .نظامی .
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (نف مرخم ) مخفف کاهنده . (یادداشت مؤلف ). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه ، عمرکاه ، انده کاه ، محنت کاه . (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هر یک از این کلمات شود.
-
سالتیکو
لغتنامه دهخدا
سالتیکو. [ ک ُوْ ] (اِخ ) میخائیل (1826 - 1889) نویسنده ٔ روسی است که بنام مستعار شچدرین شناخته شده است . متولد در اسپاسکوا و مصنف رومانهای اجتماعی است که در آن واقعیت های جانکاه را مجسم میسازد.
-
دلخراش
لغتنامه دهخدا
دلخراش . [ دِ خ َ ] (نف مرکب ) دل خراشنده . خراشنده ٔ دل . آنچه دل را آزار دهد. آنچه شخص را آزرده و رنجه کند. جانکاه و جانگزا. (آنندراج ). || مخوف . موحش . هولناک . (ناظم الاطباء) : سالها تو سنگ بودی دلخراش آزمون را یک زمانی خاک باش .مولوی .
-
روانکاه
لغتنامه دهخدا
روانکاه . [ رَ ](نف مرکب ) کاهنده ٔ روان . آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه . جانگزا : وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره و آن زهر روانکاه شود نوش گواره .منوچهری .
-
تب بندی
لغتنامه دهخدا
تب بندی . [ ت َ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبی که هر روز بیاید و مفارقت نکند. (بهار عجم ) (آنندراج ). تبی که هر روز می آید و از اثر فساد شش است . (فرهنگ نظام ). تب لازم . حمای دائم . حمای متصل . تب دق : گرچه در قید تو باشد ایمن از دشمن مباش می...
-
دلخور
لغتنامه دهخدا
دلخور. [ دِ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) ملول . مغموم . محزون .رنجیده . (ناظم الاطباء). غمگین . افسرده : در واقعه ٔ دلخور جانکاه برادرما را بغلط مرده ای انگاشته باشد. مسیح کاشی (از آنندراج ).- دلخور بودن ؛ گله مند و ناراضی بودن از کسی یا چیزی . (فرهنگ ل...