کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
point of no alternate
نقطۀ بیجانشین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] موقعیتی مکانی و زمانی که در آن هواپیما به دلیل کمبود سوخت قادر به رسیدن به جانشین اعلامی نیست
-
fruit exchange
واحد جانشین میوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] مقدار میوه برابر با یک میوۀ کوچک یا متوسط یا نصف فنجان از یک قوطی کنسرو میوه یا آبمیوه یا یکچهارم فنجان میوۀ خشک
-
surrogacy agreement
قرارداد مادری جانشین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] قرارداد بین والدین خواهان و مادر جانشین در موضوع مادری جانشین
-
en route alternate
جانشین در مسیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] فرودگاهی در طول مسیر که هواپیما در صورت بروز شرایط غیرعادی یا اضطراری میتواند در آن فرود آید
-
human milk substitute
جانشین شیر مادر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← شیر فرمولی نوزاد
-
food substitution
جانشین کردن غذا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] مصرف غذای جانشین
-
cocoa butter substitute, CBS 1
جانشین کرۀ کاکائو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] چربی گیاهی حاوی لوریکاسید با ترکیب شیمیایی کاملاً متفاوت با کرۀ کاکائو که برخی از خواص فیزیکی آن را داراست و میتوان آن را تا صددرصد جانشین کرۀ کاکائو کرد
-
exchange system diet
رژیم جانشینپذیر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] رژیمی که در آن میتوان مقادیری از غذاها را جانشین هریک از اجزای غذایی دیگر کرد
-
جانشین(چیزی)شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ازح
-
جستوجو در متن
-
locum tenens
دیکشنری انگلیسی به فارسی
locum tenens، قائم مقام، جانشین، جانشین موقت
-
علی البدل
فرهنگ واژههای سره
جانشین
-
نایب
فرهنگ واژههای سره
جانشین
-
وکالت بلا عزل
فرهنگ واژههای سره
جانشین
-
ولیعهد
فرهنگ واژههای سره
جانشین
-
supersistent
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جانشین