کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاندار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جاندار
/jāndār/
معنی
۱. انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد؛ ذیروح.
۲. [مجاز] مستحکم؛ بادوام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذینفس، زنده ≠ بیجان
دیکشنری
animal, animate, beast, being, quick
-
جستوجوی دقیق
-
جاندار
واژگان مترادف و متضاد
جانور، جنبنده، حی، حیوان، ذینفس، زنده ≠ بیجان
-
animate
جاندار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] عضوی از طبقهای از اسمها برای نامیدن موجودات زنده
-
جاندار
لغتنامه دهخدا
جاندار. (نف مرکب ،اِ مرکب ) معروف است که انسان و حیوان زنده باشد. (برهان ). ذی روح . دارای روان . حیوان . (ناظم الاطباء). || قادر. توانا. (ناظم الاطباء). || (از: جان ، سلاح + دار، دارنده ) معرب نیز: جاندار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). سلاح دار. (برهان )...
-
جاندار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jāndār ۱. انسان، حیوان، و گیاهی که جان داشته باشد؛ ذیروح.۲. [مجاز] مستحکم؛ بادوام.
-
جاندار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مرکب از جان (= سلاح) + دار] ‹جانهدار› jāndār ۱. نگاهبان؛ پاسبان؛ حافظ جان.۲. محافظ مخصوص پادشاه که در قدیم با شمشیر در کنار سلطان بود: ◻︎ ندیم و حاجب و جاندار و دستور / همه خفتند خسرو ماند و شاپور (نظامی۲: ۲۸۱)، ◻︎ وگر کندرای است در بندگ...
-
جاندار
دیکشنری فارسی به عربی
متحرک
-
واژههای مشابه
-
کمشتکین جاندار
لغتنامه دهخدا
کمشتکین جاندار. [ ک ُ م ُ ت َ ] (اِخ ) امیر سپهسالار... از اتابکان سلجوقی و اتابک خاص برکیارق بن ملکشاه بود. (از اخبار الدولة السلجوقیه ص 75).
-
جاولی جاندار
لغتنامه دهخدا
جاولی جاندار. [ وُ ] (اِخ ) رجوع به جاولی و چاولی در این لغتنامه و اخبارالدولة السلجوقیه ص 81، 110، 113، 114، 117 شود.
-
حسن جاندار
لغتنامه دهخدا
حسن جاندار. [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) یکی از امرای شاهرخ پسر تیمور گورکان بود. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 445 و 565).
-
حسین جاندار
لغتنامه دهخدا
حسین جاندار. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) رجوع به حسین خاندار شود.
-
حسین جاندار
لغتنامه دهخدا
حسین جاندار. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ )یکی از امرای شاه شجاع فرمانروای شیراز در قرن هشتم هجری . رجوع به تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 168 و 170 شود.
-
biotic pollinator
گردهافشان جاندار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] عامل زندهای که دانۀ گرده را از بساک به کلاله انتقال دهد
-
حسام الدین جاندار
لغتنامه دهخدا
حسام الدین جاندار. [ ح ُ مُدْ دی ] (اِخ ) از اکابر شیراز در سده ٔ هشتم بوده است و در جنگی که میان شیخ ابواسحاق و امیر مبارزالدین محمد در کرمان واقع شد، وی که در سپاه شیخ ابواسحاق بود به دست شاه شجاع اسیر گردید. (تاریخ عصر حافظ غنی صص 93-95).