کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جام عالم بین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جام عالم بین
لغتنامه دهخدا
جام عالم بین . [ م ِ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جام جم . جام جهان نما : باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی . حافظ.رجوع به جام جهان نما شود.
-
واژههای مشابه
-
نوش جام
لغتنامه دهخدا
نوش جام . (اِ مرکب ) پیاله ٔ شراب خوری . (ناظم الاطباء). جام می گساری . (تعلیقات وحید بر شرفنامه ٔ نظامی ). پیاله ٔ شراب . (فرهنگ فارسی معین ) : دگر نوش جامی ز یاقوت خام کز اوکم نگردد به خوردن شراب .نظامی .
-
corolla
جام 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مجموعۀ گلبرگهای یک گل * مصوب فرهنگستان اول
-
cup 1
جام 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] 1. ظرفی که بهعنوان جایزه به تیم یا فرد قهرمان اهدا شود که معمولاً به شکل گلدانی دستهدار و پایهدار است 2. یک دوره مسابقه که در پایان آن به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود
-
cribbing bucket
جام آخوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] جامی باریک برای برداشتن پارسنگ میان دو ریلبند
-
jar test
جامآزمون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] آزمونی برای تعیین نوع مادۀ منعقدکننده و چندۀ بهینۀ آن در تصفیۀ آب
-
Masters Cup, Masters
جام برتران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مسابقات سالانۀ قهرمانی تنیس که هشت بازیکن برتر سال در آن شرکت میکنند
-
altar vase
جام بَرواره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] جامی که بر روی برواره گذاشته شود
-
sheet glass
شیشۀ جام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] نوعی شیشۀ مسطح شفاف که با کشیدن یا دمیدن ساخته میشود
-
جام جم
فرهنگ فارسی معین
(مِ جَ) (اِمر.) جام گیتی نما، جام جهان نما. جامی که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی اختراع کرد و در آن اوضاع جهان را مشاهده می کرد، این جام بعدها به کیخسرو و دارا رسید. در عرفان از این جام به دل تعبیر می شود.
-
جام زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص ل .) شراب خوردن .
-
جام نمودن
فرهنگ فارسی معین
(نِ دَ) (مص ل .) وعدة عشرت دادن ، سرِ دوستی داشتن .
-
ته جام
لغتنامه دهخدا
ته جام . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) باقیمانده ٔ شراب در جام . (ناظم الاطباء). ته پیاله . رجوع به ته و ترکیبهای آن شود.
-
تربت جام
لغتنامه دهخدا
تربت جام . [ ت ُ ب َ ت ِ ] (اِخ ) شهر کوچک و مرکز بخش تربت جام شهرستان مشهد است که در 144هزارگزی مشهد و 66هزارگزی مرز ایران و افغانستان و بر سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد و هرات واقع است . جلگه ای گرمسیر است و 605 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ جام و قن...