کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جام باده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جام هلالی
لغتنامه دهخدا
جام هلالی . [ م ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاله ای که شکل هلال داشته باشد. (آنندراج ) : ز دل بجام هلالی هزار ریشه ٔ غم که صیقل آینه را میکند ز جوهر صاف .صائب (از آنندراج ).
-
جام پیما
لغتنامه دهخدا
جام پیما. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) کنایه از شرابخوار.(آنندراج ). قدح نوش . آنکه جام به سرکشد : جز این جام پیمای صهباسرودنسازد کسی شیشه از چنگ و رود.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
جام خانه
لغتنامه دهخدا
جام خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آینه خانه را گویند، و آن خانه ای است که در و دیوار آن را شیشه بندی کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). خانه ای که در و دیوار آن را شیشه بندی کرده باشند از جام که عبارت از شیشه ٔ جامی است . (آنندراج ). اطاق آئینه ک...
-
جام دار
لغتنامه دهخدا
جام دار. (نف مرکب ) مرکب از: جام (پیاله ) و دار (دارنده ). یعنی ساقی . پیاله دهنده . || (اِ) کنایه از شرابخوار. (آنندراج ) : به جامی که یک مست را شاد کردبدان جامداران چه بیداد کرد. نظامی .رجوع به نشوء اللغة ص 98 شود.
-
جام کسری
لغتنامه دهخدا
جام کسری . [ م ِ ک ِ را ] (اِخ ) جام شراب کسری . پیاله ای که کسری در آن شراب میخورده است : جهان ز پرتو روی تو جام کسری شدفلک ز نفحه ٔ لطف توگوی عنبر گشت . کمال اسماعیل (ازآنندراج ).در این شعر ظاهراً مقصود از کسری خسرو پرویز است . || جام بزرگ . پیاله ...
-
جام گردان
لغتنامه دهخدا
جام گردان . [ گ َ ] (نف مرکب )آنکه جام را به دور درآورد. گرداننده ٔ جام . ساقی .
-
جام گیر
لغتنامه دهخدا
جام گیر. (نف مرکب ) شراب خوار. (بهار عجم از ارمغان آصفی ). جام گیرنده . پیاله گیر. قدح گیر : تو شمشیرگیری و او جام گیرتو بر سر نشینی و او بر سریر. نظامی .چو کیخسرو از می شود جام گیرچرا جام خالی بود بر سریر. نظامی .این دو سه روزی که شدی جام گیرخوش خور...
-
جام آب
لغتنامه دهخدا
جام آب . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمانه . صواع . (ترجمان القرآن میرسید شریف جرجانی ). رجوع به جام شود.
-
جام آوردن
لغتنامه دهخدا
جام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیاله آوردن . قدح آوردن : چو نان خورده شد میزبان در زمان بیاورد یک جام می شادمان .فردوسی .بیا ساقیا جام صهبا بیاردوای دل و جان شیدا بیار.قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).
-
جام باز
لغتنامه دهخدا
جام باز. (نف مرکب ) کاسه گردان . || متقلب ، حقه باز.
-
جام بازی
لغتنامه دهخدا
جام بازی . (حامص مرکب ) کاسه گردانی . || حقه بازی ، تقلب . رجوع به جام باز شود.
-
جام بخشیدن
لغتنامه دهخدا
جام بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پیاله یا قدح دادن : بیا ساقی آن جام آئینه رنگ که میخواهدش خسرو روم و زنگ بمن بخش از راه لطف و کرم زآئینه ٔ دل برد زنگ غم .قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).
-
جام برداشتن
لغتنامه دهخدا
جام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شیشه یا آئینه را از پنجره برداشتن : شب روم بر بام آن مه چشم بر روزن نهم جام بردارم بجایش دیده ٔ روشن نهم .ذهنی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
جام بزرگی
لغتنامه دهخدا
جام بزرگی . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو. [از ایلات خمسه ٔ فارس ]. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
جام بورک
لغتنامه دهخدا
جام بورک . [ م ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاسه ٔ آش بغرا. (ناظم الاطباء). رجوع به آش بغرا، ذیل کلمه ٔ آش در همین لغت نامه شود.