کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامآزمون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
jar test
جامآزمون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] آزمونی برای تعیین نوع مادۀ منعقدکننده و چندۀ بهینۀ آن در تصفیۀ آب
-
واژههای مشابه
-
آزمون
فرهنگ نامها
(تلفظ: āz(e)mun) آزمایش ؛ روش برای سنجش وجود ، کیفیت یا اعتبار چیزی ؛ (در قدیم) امتحان .
-
آزمون
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزمایش، امتحان، سنجش ۲. تجربه، محک ۳. تست، کنکور، مسابقه ۴. عبرت
-
آزمون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'āz[e]mun ۱. آزمایش؛ امتحان: ◻︎ وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، ◻︎ کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴).۲. حاصل تجربه.۳. مجموع سئوالهای تشریحی یا چندگزینهای ...
-
test 2
آزمون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] مجموعۀ پرسشهای چندگزینهای
-
آزمون
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - آزمایش ، امتحان . 2 - تجربه . 3 - مجموعه ای از پرسش ها و مسائل یا پاسخ - های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد.
-
آزمون
لغتنامه دهخدا
آزمون . [ زْ / زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از آزمودن . بلا. امتحان . تجربه . تجربت . آزمایش . رَوَن . آروین . سنجش . اروند : کنون آزمون را یکی کارزاربسازیم تا چون بود روزگار. فردوسی .یکی دست بگرفت و بفشاردش همی آزمون را بیازاردش . فردوسی .اگر آزمون را ...
-
ازمون
دیکشنری فارسی به عربی
اختبار , عينة , فحص , محاولة
-
آزمون
دیکشنری فارسی به عربی
امتحان
-
جام
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیاله، ساتکین، ساغر، صراحی، قدح، کاسه ۲. شیشه
-
جام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - پیاله ، ساغر. 2 - هر یک از صفحات بزرگ و برش نخوردة آیینه یا شیشه . 3 - جایزه ای که در مسابقات ورزشی به برندگان داده می شود. ؛~ جهانی مجموعه مسابقاتی که معمولاً در یک رشتة ورزشی میان تیم های برگزیده از قاره های مختلف برگزار می شود...
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) به اصطلاح کاسه گران هفت تا را گویند از عالم تقوز که در ترکی نه تاست و در هندی کوری بیست تا : برسم کاسه گرم باده میدهد ساقی که پیش همت او چند کاسه یک جام است .اثیر (از آنندراج ).
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لک...
-
جام
لغتنامه دهخدا
جام . (اِ) شانه و آن چیزی است که بدان خرمن باد دهند.