کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جامگی
/jāmegi/
معنی
پولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار میدهند؛ وظیفه؛ مستمری: ◻︎ زاین ده که نجاتنامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳: ۴۹۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جامگی
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِ.) مستمری ، مواجب .
-
جامگی
لغتنامه دهخدا
جامگی . [ م َ /م ِ ] (ص نسبی ) راتب . وظیفه و آنچه به ملازم و نوکر و غلام دهند به جهت جامه بها. (برهان ). وظیفه و ماهیانه ای که به نوکر دهند و این مجاز است زیرا که در اصل به معنی بهای جامه و رخت است مرکب از جامه و یای نسبت . (آنندراج ). روزینه و جامه...
-
جامگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāmegi پولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار میدهند؛ وظیفه؛ مستمری: ◻︎ زاین ده که نجاتنامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳: ۴۹۸).
-
واژههای مشابه
-
جامگی خوار
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا)(اِ. ص .)خدمتکار،نوکر، خدمتکاری که حقوق می گیرد.
-
جامگی خوار
لغتنامه دهخدا
جامگی خوار. [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. مستمری بگیر. اجرت گیر : که ای جامگی خوار تدبیر من ز جام سخن چاشنی گیر من . نظامی .همه صیرفی طبع بازارگان جگرخواره ٔجامگی خوارگان . نظامی .و رجوع به جامگی خوار شود. || کنایه از مردم شرابخوار. |...
-
جامگی دار
لغتنامه دهخدا
جامگی دار. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) تفنگ چی . شمخالچی . (ناظم الاطباء).
-
بی جامگی
لغتنامه دهخدا
بی جامگی . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) بدون مواجب . بی جیره : هزارت مشرف بی جامگی هست بصد افغان کشیده سوی تودست .نظامی .
-
جامگی خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] jāmegixār ۱. وظیفهخوار: ◻︎ که ای جامگیخوار تدبیر من / ز جام سخن چاشنیگیر من (نظامی۵: ۷۶۳).۲. نوکر و خدمتکار که مقرری ماهیانه یا سالیانه بگیرد.
-
جستوجو در متن
-
نانی
لغتنامه دهخدا
نانی . (ص نسبی ) منسوب به نان . || دوست نانی ؛ آنکه به قصد تأمین معاش اظهار دوستی کند. که در دوستی و اظهار محبت نظرش جلب منفعتی باشد. مقابل یار جانی . || نوکر و خدمتکاری که به ازای نان خوراک خدمت کند و جز آن مزدی نگیرد. مقابل جامگی . رجوع به جامگی ش...
-
غلابارگی
لغتنامه دهخدا
غلابارگی . [ غ ُ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) مخفف غلامبارگی . رجوع به غلامبارگی شود : ای آنکه توئی چاره بیچارگیم از تو صله خواستن بود بارگیم گیرم ندهی جامگی و بارگیم آخر بدهی سیم غلابارگیم .سوزنی .
-
هفت پرگار
لغتنامه دهخدا
هفت پرگار. [هََ پ َ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . (برهان ) : فهرست جمال هفت پرگاروز هفت خلیفه جامگی دار. نظامی .در مرکز خط هفت پرگاریک نوبتی نشانده بر کار.نظامی .
-
نجات نامه
لغتنامه دهخدا
نجات نامه . [ ن َ / ن ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ آزادی . نامه ٔ خلاصی . برات آزادی . فرمان خلاص و رهائی : زین ده که نجات نامه دارم نه جامگی و نه جامه دارم .نظامی .
-
پوشاک
لغتنامه دهخدا
پوشاک .(اِ) پوشیدنی . پوشش . جامه . ثوب . لباس . ملبس . لِبس . لبوس . جامگی . کسوة. ملبوس . کساء ، مقابل خوراک . مرکب از پوش مخفف پوشش و آک لفظ مفید معنی نسبت . (از غیاث ): اِکساء؛ پوشاک دادن .