کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامه کندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جامه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) 1 - صندوقی که در آن جامه ها را گذارند. 2 - اتاقی که در آن جامه ها را حفظ کنند.
-
جامه دران
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) 1 - (ص فا.) در حال جامه دریدن از روی بی قراری و غم و یا وجد. 2 - (اِ.) گوشه ای در دستگاه شور و همایون و افشاری . 3 - از الحان قدیم ایرانی .
-
جامه کن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ) (اِمر.) سربینه ، رخت کن حمام .
-
جامه کوب
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) رخت شوی ، گازر.
-
رود جامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِمر.) ساز زهی .
-
کاغذین جامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) نک جامة کاغذین .
-
آهن جامه
لغتنامه دهخدا
آهن جامه . [ هََ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد تنک و بپهنای دو انگشت و بیشتر که تخته های صندوق و جز آن را با یکدیگر پیوندند و بمسمار بدوزند. فش . بش . پش . گام . ضبه .
-
چاک جامه
لغتنامه دهخدا
چاک جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) جامه دریده . عریان . برهنه . || شرمگین . خجلت زده . زردروی : در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای نرگس چاک جامه ای لاله ٔ خاک بستری .خاقانی .
-
پیل جامه
لغتنامه دهخدا
پیل جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) که عوام پیرجامه گویند. جامه ٔ فراخ و بلند. رُب دُشامبر . اما ظاهراً کلمه ٔ پی جامه و آن مأخوذ از پوی جامه ٔ هندی باشد. رجوع به پی جامه شود.
-
تار جامه
لغتنامه دهخدا
تار جامه . [ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ریسمان جامه . تانه ٔ بافندگان که نقیض پوداست . ریسمان جامه که در طول واقع شده است ، و آنکه در عرض قرار گیرد پود است : سَتا، سدی ، اُسْدی ّ، سداة،اُستی ؛ تار جامه . (منتهی الارب ). رجوع به تار شود.
-
تن جامه
لغتنامه دهخدا
تن جامه . [ ت َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) لباس و پوشاک و کرته و زیرقبایی . (ناظم الاطباء) : در حال سی دینار فرستاد که این را به بهای تن جامه بدهید. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). بعد چند روز دیگر کشتی ها دررسید و معامله بکردند که از تن جامه عظیم تقصیر بود و بیشت...
-
جامه ٔ آبی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ آبی . [ م َ /م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر رنگی که بشوخ نباشد و آن را بهند صوفیانه گویند، از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). جامه ٔ کبودرنگ . (ناظم الاطباء).
-
جامه ٔ آخرت
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ آخرت . [ م َ / م ِ ی ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کفن . (ناظم الاطباء). کنایه از کفن .
-
جامه ٔ آسمانی
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ آسمانی . [ م َ / م ِ ی ِ س ْ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ٔ نیلگون که در ماتم پوشند. (آنندراج ). رخت کبود که در ماتم پوشند. (ناظم الاطباء).
-
جامه ٔ آهاردار
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ آهاردار. [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای که آهار خورده باشد. رجوع به آهار شود.