کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامه داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جامه داری
لغتنامه دهخدا
جامه داری . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) کار جامه دار. شغل کسی که جامه نگاه دارد. عمل آنکه در حمام جامه ها را نگاهبانی میکند. رجوع به جامه دار شود. || (اِ مرکب ) پولی که مشتری بجامه دار دهد. انعامی که به نگاهبان جامه ها در حمام دهند. رجوع به جامه دار ش...
-
واژههای مشابه
-
کلاش جامه
لغتنامه دهخدا
کلاش جامه . [ ک َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کیسه مانندی که کلاش (عنکبوت ) در آن تخم نهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلاش شود. || تارکلاش . (ناظم الاطباء).
-
کهن جامه
لغتنامه دهخدا
کهن جامه . [ ک ُ هََ / هَُ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ کهنه در بر دارد.آنکه جامه اش کهنه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه لباسی مندرس برتن دارد. ژنده پوش : کهن جامه اندر صف آخرین به غرش درآمد چو شیر عرین . سعدی (بوستان ).فقیهی کهن جامه ا...
-
کوتاه جامه
لغتنامه دهخدا
کوتاه جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) که لباس او کوتاه باشد : آنچه کوتاه جامه شد جسدش کردم از نظم خود درازقدش .نظامی .
-
غوک جامه
لغتنامه دهخدا
غوک جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چیزی سبز باشد شبیه به ابریشم که بر روی آب و جوی و حوض بهم رسد. جامه ٔ غوک . (از آنندراج ). چغزلاوه . طُحلُب .خزه . بزغسمه . جل وزغ . (برهان قاطع). چیزی سبز شبیه ابریشم که در روی آب بهم رسد و وزغ در آن پنهان گردد.چُ...
-
هم جامه
لغتنامه دهخدا
هم جامه . [ هََ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) هم زیست . دوتن که وسایل زندگی و جامه ٔ مشترک دارند. || هم خواب . دو تن که در یک بستر خوابند : نه بیگانه گر هست فرزند و زن چو هم جامه گردد شود جامه کن .نظامی .
-
کاغذین جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی. فارسی] [قدیمی] kāqazinjāme جامۀ کاغذی؛ جامهای بوده از کاغذ که شخص دادخواه بر تن میکرده و نزد حاکم میرفته تا بهشکایت او رسیدگی کند؛ کاغذینپیرهن: ◻︎ کاغذینجامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲)...
-
کهن جامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kohanjāme ۱. جامۀ کهنه و فرسوده.۲. ژندهپوش.
-
valet
جامهبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] شخصی که مسئول جمعآوری و شستوشوی لباسهای کثیف مهمانان و کارکنان مهمانخانه/ هتل است
-
vestry, vestry-room
جامهخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] فضایی باز یا بسته در داخل کلیسا یا در جوار نمازخانه یا هر فضای مذهبی دیگر که البسه و وسایل و ظروف مربوط به مراسم مذهبی در آن نگهداری میشود
-
آهن جامه
فرهنگ فارسی معین
(هَ. مِ) (اِمر.) ورق نازک آهنی که به وسیلة آن تخته های صندوق های چوبی را به هم متصل می کردند.
-
پی جامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) (اِمر.) زیر جامه ، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند؛ پیژاما.
-
جامة نادوخته
فرهنگ فارسی معین
( ~ء ت ) (اِمر.) کفن .
-
جامه دریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ) (مص م .) بی تاب شدن ، ناشکیبایی کردن .