کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامهخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
vestry, vestry-room
جامهخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] فضایی باز یا بسته در داخل کلیسا یا در جوار نمازخانه یا هر فضای مذهبی دیگر که البسه و وسایل و ظروف مربوط به مراسم مذهبی در آن نگهداری میشود
-
واژههای مشابه
-
جامه خانه
لغتنامه دهخدا
جامه خانه . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای باشد که رُخوت پوشیدنی و غیرپوشیدنی و دوخته ونادوخته در آن نهند. (برهان ). خانه ای که رخت پوشیدنی و غیرپوشیدنی از دوخته و نادوخته در آن نگاه دارند. (آنندراج ). رخت خانه . جامه دان . (ناظم الاطباء)...
-
جامه خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāmexāne جایی که در آن جامههای دوخته و نادوخته را نگهداری میکردند؛ رختخانه؛ انبار البسه: ◻︎ پشمینهپوش خرقهٴ سالوس تا نسوخت / از جامهخانهٴ کرمت خلعتی نیافت (کمال خجندی: لغتنامه: جامهخانه).
-
جامه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پوشش، پوشیدنی، پوشاک، پیراهن، پیرهن، ثوب، حله، دثار، رخت، قمیص، لباس، ملبوس ۲. جام، صراحی
-
جامه
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - لباس ، تن پوش . 2 - جام ، صراحی . 3 - پارچه ، پارچة نادوخته . ؛~ عباسیان کنایه از: لباس سیاه . ؛~ فرو نیل کردن کنایه از: سیاه کردن لباس به نشانة عزادار شدن . ؛~ قبا کردن کنایه از: پیراهن دریدن از شدت شور و وجد یا اندوه ...
-
جامه
لغتنامه دهخدا
جامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهتر توضیح داده و «جامه » را از کلمه ٔ پهلوی یامک = پارسی باستان یاهمه و یونانی زومه دانسته ا...
-
جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ĵāmak] jāme ۱. پوشاک؛ لباس: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گستردنی.〈 جامهٴ خواب:۱. لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند...
-
جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāme جام شراب: ◻︎ که چون ز جامه به جام اندرون فروریزی / به وهم روزه بدو بشکند دل ابدال (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۱).
-
جامه
دیکشنری فارسی به عربی
اضرب , بدلة , ترس , زي , شيء , عادة , ملابس
-
جامه شوی خانه
لغتنامه دهخدا
جامه شوی خانه . [ م َ /م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) رخت شوی خانه . جائی که در آن لباس شویند. مکانی که جامه های چرک در آن شسته شود.
-
خانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرا، منزل، مسکن، دار، بیت ۲. آپارتمان، کاشانه ۳. اتاق، وثاق، حجره ۴. چاردیواری، سرپناه ۵. اقامتگاه، ساختمانمسکونی، ماوا ۶. کلبه، سراچه ۷. آلونک، کوخ ۸. دولتسرا، قصر، کاخ ۹. لانه، آشیانه ۱۰. غار، سوراخ، کنام ۱۱. بوم ۱۲. میهن،
-
خانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اتاق . 2 - سرای ، دار. ؛~ بخت رفتن کنایه از: شوهر کردن .
-
خانه
لغتنامه دهخدا
خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوگ . رودکی .سبک پیرزن سوی خانه...
-
خانه
لغتنامه دهخدا
خانه . [ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزارگزی باختر مهاباد و مسیر شوسه ٔ خانه به نقده . این ده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش سرد و سالم است . سکنه ٔ آن 51 تن که سنی مذهب و کردی زبانند. دهکده ٔ مزبور از رو...