کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جال
/jāl/
معنی
۱. دام؛ تله: ◻︎ ای ز انعامت گرفته صاحب آمال مال / بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال (قطران: ۴۴۴).
۲. دامی که برای گرفتن پرندگان به کار میرفت: ◻︎ همچو ماهیست خسته گشته به شست / همچو مرغیست بسته گشته به جال (مسعودسعد: مجمعالفرس: جال).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جال
لغتنامه دهخدا
جال . (اِ) مطلق دام و تله را گویند و به عربی فخ و شباک خوانند. (برهان ). در سانسکریت Jala (دام ) برای پرندگان . ماهی و غیره گویند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : ای ز انعامت گرفته طالب آمال مال بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال . عبدالواسع جبلی (از آنند...
-
جال
لغتنامه دهخدا
جال . (اِخ ) جائی است در آذربایجان . (مراصد الاطلاع ).
-
جال
لغتنامه دهخدا
جال . (اِخ ) قریه بزرگی است که به فاصله چهار فرسخ در پائین مدائن واقع شده و همان است که آن را کیل نامند و ابن حجاج درشعر خود آن را کال گفته است . (مراصد الاطلاع ) : و خرج ابوالحسین البریدی یرید بغداد و خرج توزون فی مقدمة السلطان و وقعت الحرب للیلة خل...
-
جال
لغتنامه دهخدا
جال . (ع اِ) عقل . || عزم و آهنگ . || گروهی از اسبان و شتران . (ازمنتهی الارب ). || رایت . بیرق . علم . (از نشوءاللغة ص 23). || کرانه ٔ قبر. (از منتهی الارب ). || گرداگرد اندرون چاه تا سر آن . (از منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || کرانه ٔ دریا و کوه ....
-
جال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جالی› [قدیمی] jāl ۱. دام؛ تله: ◻︎ ای ز انعامت گرفته صاحب آمال مال / بر ره خصمت نهاده صاحب آجال جال (قطران: ۴۴۴).۲. دامی که برای گرفتن پرندگان به کار میرفت: ◻︎ همچو ماهیست خسته گشته به شست / همچو مرغیست بسته گشته به جال (مسعودسعد: مجمعالفرس...
-
جال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] ‹جالی› (زیستشناسی) jāl =اراک
-
واژههای مشابه
-
جأل
لغتنامه دهخدا
جأل . [ ج َءْل ْ ] (ع اِمص ) رفت و آمد. || (مص ) فراهم آوردن پشم را. || فراهم گردیدن پشم . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).
-
کرکره جال
لغتنامه دهخدا
کرکره جال . [ ک َ ک َ رَ ] (اِخ ) دهی است از توابع دوهزار تنکابن مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 105 و ترجمه ٔ آن ص 145).
-
جال کولی
لغتنامه دهخدا
جال کولی . (اِخ ) در قدیم به ناحیتی از نواحی ری گفته میشده است . حمداﷲ مستوفی آرد: چهارم ناحیت غار است وسبب تسمیه ٔ غار آن است که امام زاده ای از فرزندان امام موسی کاظم (ع ) را در ری قصد کشتن او کردند و او از آن ظالمان فرار نموده در حوالی جال کولی غا...
-
جال کوی
لغتنامه دهخدا
جال کوی . (اِ) به هندی اسم نواست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
جال لوک
لغتنامه دهخدا
جال لوک . (اِخ ) نام مردی قاطع طریق . (شرفنامه ٔ منیری ).
-
واژههای همآوا
-
جعل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تقلب، دروغ ۲. درآوردن ۳. ساختگی ۴. ازخوددرآوردن، درآوردن، ساختن
-
جعل
واژگان مترادف و متضاد
۱. غایط، فضله، نجاست ۲. سوسک