کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جاعل
/jā'el/
معنی
۱. جعلکننده.
۲. خلقکننده.
۳. قراردهنده.
۴. سازنده.
۵. گرداننده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جعلکننده، سندساز
۲. سازنده
۳. واضع
۴. متقلب
برابر فارسی
برساز
دیکشنری
fabricator, faker, falsifier, forger
-
جستوجوی دقیق
-
جاعل
واژگان مترادف و متضاد
۱. جعلکننده، سندساز ۲. سازنده ۳. واضع ۴. متقلب
-
جاعل
فرهنگ واژههای سره
برساز
-
جاعل
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گرداننده ، سازنده . 2 - جعل کننده .
-
جاعل
لغتنامه دهخدا
جاعل . [ ع ِ ] (ع ص ) دهنده . (منتهی الارب ). || گرداننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیدا کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || سازنده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || قرار دهنده . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)...
-
جاعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] jā'el ۱. جعلکننده.۲. خلقکننده.۳. قراردهنده.۴. سازنده.۵. گرداننده.
-
جاعل
دیکشنری فارسی به عربی
مخترع , مزور
-
واژههای مشابه
-
جَاعِلٌ
فرهنگ واژگان قرآن
قرار دهنده
-
واژههای همآوا
-
جعال
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اجرتی که به سپاهیان در زمان جنگ دهند. 2 - اجرت عامل ، حق العمل .
-
جعال
فرهنگ فارسی معین
(جَ عّ) [ ع . ] (ص .) جعل کننده ، دروغ پرداز.
-
جعال
لغتنامه دهخدا
جعال . [ ج َ ] (اِخ ) (جعیل ) ابن سراقة الغفاری (یا الضمری ) یکی از صحابه و از فقراء مسلمین بود که در غزوه ٔ احد و دیگر غزوه های پیغمبر همراه وی بود و در واقعه ٔ قرنطیه یک چشمش کور شد و در سال ششم هجرت که پیغامبر به بنی المصطلق سفر کرد وی را بجانشینی...
-
جعال
لغتنامه دهخدا
جعال . [ ج َع ْ عا ] (ع ص ) در تداول فارسی بمعنی وضاع ، وضعکننده ، کسی که چیزی بدروغ از خود بسازد، جاعل و دروغزن بکار میرود.
-
جعال
لغتنامه دهخدا
جعال . [ ج ِ ] (اِخ ) (بنو ...) نام قبیله ای است . (منتهی الارب ).
-
جعال
لغتنامه دهخدا
جعال . [ ج ِ ] (ع اِ) مزد. || دستمال دیگ . دستمالی که دیگ را بدان گیرند. دیگ گیره . جعاله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن خرقه که دیگ از دیگدان بدان فروگیرند. (مهذب الاسماء). || خنور. || آشیانه و مانند آن که مرغ بیضه ٔ خود را بدان نگاه دارد. (منت...