کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاسوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جاسوس (ججواسیس)
دیکشنری فارسی به عربی
الجاسوس
-
واژههای همآوا
-
جعسوس
لغتنامه دهخدا
جعسوس . [ ج ُ] (ع ص ) مرد کوتاه زشت روی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، جعاسیس . و نیز رجوع به جعشوش شود. || فرومایه . (مهذب الاسماء) (لسان العرب ). || (اِ) نخل . از لغات هذلی است . (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
واپای
واژهنامه آزاد
جاسوس گماردن - جاسوسی فوق جاسوس جهت امنیت کماشتن
-
خبرکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] xabarkeš جاسوس.
-
جواسیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جاسوس] [قدیمی] javāsis =جاسوس
-
جاسوسی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
جاسوس
-
ایشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ایش، آیشه، آیشنه، ابیشه، اپیشه› [قدیمی] 'iše جاسوس؛ خبرکش.
-
آیشنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آیشتنه، آیشه، ایشه، ابیشه، اپیشه، انیشه› 'āyešne جاسوس؛ خبرکش.
-
الجاسوس
دیکشنری عربی به فارسی
جاسوس (ججواسيس)
-
خفیهنویس
واژگان مترادف و متضاد
مامور مخفی، گزارشنویس، جاسوس
-
چشموگوش
واژگان مترادف و متضاد
جاسوس، خبرچین، خبرگیر
-
منهی
واژگان مترادف و متضاد
جاسوس، خبرچین، کارآگاه، مفتش
-
سخن چین
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص فا.) خبربَر، جاسوس .
-
intelligencer
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هوشمند، مخبر، جاسوس، پیغام بر