کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاسوسافزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
spyware
جاسوسافزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] نرمافزاری که اطلاعات کاربران را، معمولاً بدون آگاهی آنها، جمعآوری و به مبدأ معینی ارسال میکند
-
واژههای مشابه
-
جاسوس
واژگان مترادف و متضاد
خبرآور، خبرچین، خبرگیر، راید، کارآگاه، مفتش، منهی
-
جاسوس
فرهنگ واژههای سره
دم دزد، سخن چین
-
spy
جاسوس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← مأمور مخفی
-
جاسوس
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص .) خبرچین ، آن که خبر یا پیغامی را از جایی به جای دیگر می برد. ج . جواسیس .
-
جاسوس
لغتنامه دهخدا
جاسوس . (ع ص ، اِ) جستجوکننده ٔ خبر برای بدی . (منتهی الارب ). شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. (برهان ). خبرپرس . (دهار). خبرپرسنده . (مهذب الاسماء). ج ، جواسیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (برهان ). ابیشه . صاحب سرّ شرّ. (خلاف ناموس ، صاح...
-
جاسوس
دیکشنری عربی به فارسی
جاسوس , جاسوسي کردن
-
جاسوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: جواسیس] jāsus ۱. کسی که اخبار و اسرار کسی یا ادارهای یا مملکتی را بهدست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد.۲. جستجوکنندۀ خبر.۳. [قدیمی] خبرکش؛ خبرچین.
-
جاسوس
دیکشنری فارسی به عربی
جاسوس , مخبر
-
افزار
واژگان مترادف و متضاد
آلت، ابزار، مایه، وسیله
-
افزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: awbzār] 'afzār ۱. = ابزار۲. [قدیمی] = ادویه: ◻︎ افزار ز پس کنند در دیگ / حلوا ز پس آورند بر خوان (خاقانی: ۳۴۸).
-
افزار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) 1 - ابزار، آلت . 2 - ادویة خوشبو که در غذا ریزند.
-
افزار
لغتنامه دهخدا
افزار. [ ] (اِخ ) محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریه ٔ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل . حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از جنوب خنج از مغرب محله اربعه است . هوایش گرم محصولاتش غلات ، پنبه ، برنج ، تنباکو، خرما و م...
-
افزار
لغتنامه دهخدا
افزار. [ اَ ] (اِ) کفش و پای افزار. (از آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). کفش . (از ناظم الاطباء). بمعنی کفش که پای افزار گویند. (جهانگیری ) : همو کلاه سری میدهد به تاجوران که از کلاه سلاطین به پایش افزار است . دهلوی . || بادبان کشتی . (برهان ) (آنندرا...