کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاری سازی آکوستیکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل جاری
لغتنامه دهخدا
گل جاری . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل و دارای 25 تن سکنه است . آب آن از چشمه سار و رودخانه ٔ چرگت و محصول آن غلات و برنج است . شغل اهالی زراعت و راه آن...
-
continuous-flow culture
کشت جاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ← کشت پیوسته
-
سال جاری
فرهنگ واژههای سره
امسال
-
current start date
آغاز جاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] تاریخ برآوردی آغاز یک فعالیت
-
current intelligence
اطلاعات جاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] اطلاعاتی که حاکی از وضعیت جاری در سطح راهبردی یا راهکنشی است
-
current finish date
پایان جاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] تاریخ برآوردی تکمیل یک فعالیت
-
جاری شدن
فرهنگ فارسی معین
(شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روان شدن .
-
ایل جاری
لغتنامه دهخدا
ایل جاری . (ص نسبی ) منسوب به ایل جار. رجوع به ایل جار و ایل جاری کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جاری شدن
لغتنامه دهخدا
جاری شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) روان شدن . روان گشتن . دویدن . رفتن . سرازیر شدن (چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن . مایع گردیدن . میعان داشتن . سیلان داشتن . فایض بودن : دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی او را در انتظارت خون شد ز دیده جاری .سعدی .
-
جاری کردن
لغتنامه دهخدا
جاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روان ساختن . || معمول داشتن . متداول کردن . راندن .
-
جاری آباد
لغتنامه دهخدا
جاری آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان بیضای بخش اردکان شهرستان شیراز در 79هزارگزی جنوب خاور اردکان و یکهزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا واقع است . محلی در دامنه و هوای آن معتدل و مالاریائی است . سکنه ٔ آن 118 تن است . مذهب مردم شیعه و زبان آنها فارسی است...
-
جاری برد
لغتنامه دهخدا
جاری برد. [ ] (اِخ ) قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
-
جاری بردی
لغتنامه دهخدا
جاری بردی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.
-
جاری مجرای
لغتنامه دهخدا
جاری مجرای . [ م َ ] (از ع ، ص مرکب ، اِ مرکب ) قائم مقام . (آنندراج ). جانشین . بجای آن . نائب مناب . نازل منزله . بمنزله ٔ آن : چنانکه اگر بعضی از آن اقوال و تقریر مجرای بازی و مزاح میشود و نازل منزل هزل و سفاح میگردد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان صص 108 ...
-
حساب جاری
لغتنامه دهخدا
حساب جاری . [ ح ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسابی که در بانکها به نام اشخاص باز میگردد و شرایط نقل و انتقال وجوه سپرده در این حساب آسان میباشد. و معمولاً سودی برای آن منظور نمیشود . (اصطلاح بانکی ).