کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاریه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جارية
دیکشنری عربی به فارسی
دوشيزه يا زن جوان , پيشخدمت مونث , دختر
-
جَارِيَة
فرهنگ واژگان قرآن
کشتی
-
صدقه ٔجاریة
لغتنامه دهخدا
صدقه ٔجاریة. [ ص َ دَ ق َ ی ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صدقةً جاریة. کار خیر که در راه خدا کنند و نفع آن مستمر و جاری باشد مردمان را، مثل نهر و چاه و پل و مسجد و غیره . (غیاث اللغات ). رجوع به صدقه شود.
-
اِتّصالاتٌ تَجري (سارية، جاريةٌ)
دیکشنری عربی به فارسی
تماسهايي درجريان است (برقرار است)
-
جستوجو در متن
-
جواری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جاریَة] javāri =جاریه
-
دوشیزه یا زن جوان
دیکشنری فارسی به عربی
جارية
-
پیشخدمت مونث
دیکشنری فارسی به عربی
جارية
-
جاریات
لغتنامه دهخدا
جاریات . [ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاریة. روندگان . و رجوع به جاریة شود.
-
تماسهایی درجریان است (برقرار است)
دیکشنری فارسی به عربی
اِتّصالاتٌ تَجري (سارية، جاريةٌ)
-
دختر
دیکشنری فارسی به عربی
بنت , جارية , فتاة
-
بشرة
لغتنامه دهخدا
بشرة. [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام جاریه ٔ عون بن عبداﷲ. (منتهی الارب ). نام جاریه ای . (ناظم الاطباء) .
-
جواری
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] (اِ.) جِ جاریه . 1 - کنیزکان . 2 - کشتی های بزرگ .
-
ذعج
لغتنامه دهخدا
ذعج . [ ذَ ] (ع مص ) سخت راندن کسی را یاستوری را. || ذعج جاریة؛ آرمیدن با وی .
-
نخاسی
لغتنامه دهخدا
نخاسی . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) نَخّاس . برده فروش . فروشنده ٔ غلام و کنیز : زآنکه پیراهن به دستش عاریه ست چون به دست آن نخاسی جاریه ست جاریه پیش نخاسی سرسری است در کف او ازبرای مشتری است .مولوی .
-
عکناء
لغتنامه دهخدا
عکناء. [ ع َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ سطبر سرپستان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جاریة عکناء؛ دختر که شکمش نورد و شکن دار باشد. (منتهی الارب ). جاریه ٔ «عکن »دار. (از اقرب الموارد). و رجوع به عکنة شود.