کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جارود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جارود
لغتنامه دهخدا
جارود. (اِخ ) ابن ابی سبرة. در الموشح چنین آمده است : محمدبن عبداﷲ هذلی از جارودبن ابی سبرة نقل کرده که گفت : بر در خانه نشسته بودم که فرزدق عبور میکرد و نزد من ایستاد و گفت : یا ابانوفل ! بیتی شعر گفته ام که پس از آن نتوانستم گفتن . گفتم : کدام است ...
-
جارود
لغتنامه دهخدا
جارود. (اِخ ) لقب بشربن عمروبن حنش عبدی بود. وی از اشراف زمان جاهلی و بزرگ طائفه ٔ عبدالقیس (طایفه ای از بنی اسد) بشمار میرفت . او اسلام را درک کرد. حکم بن ابوالعاص او را به جنگ (روز سهرک ) فرستاد و در عقبة الطین (موضعی است در فارس ) بسال 20 هَ .ق . ...
-
جارود
لغتنامه دهخدا
جارود. (ع ص ،اِ) مرد شوم بدفال . (منتهی الارب ). بداختر. (مهذب الاسماء). || سال سخت و قحط. (منتهی الارب ) (آنندراج ): سنة جارود؛ سال سخت و قحط. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن منذربن جارود عبدی . (ابن جارود). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 147 و ابن جارود شود.
-
سبرة
لغتنامه دهخدا
سبرة. [ س ُ رَ ] (اِخ ) پدر جارود که یکی از محدثان و علامه های اسلامی است . رجوع به کتاب التاج جاحظ ص 193 و جارود شود.
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن حنش عبدی جارود. رجوع به بشربن جارود و اعلام زرکلی ج 1 شود.
-
ابومسلم
لغتنامه دهخدا
ابومسلم . [ اَ م ُ ل ِ ] (اِخ ) الحذمی . تابعی است . او از ابی ذر و جارود و از او مطرف و ابوالعالیه روایت کنند.
-
جارودة
لغتنامه دهخدا
جارودة. [ دَ ] (ع ص ، اِ) سنة جارودة؛سال سخت قحط. (منتهی الارب ). و رجوع به جارود شود.
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن معلی و بقولی ابن حنش بن معلی و بقولی ابن عمرو و نام های دیگر نیز برای وی آورده اند. وی همان جارود عبدی ، ابومنذر است که مشهور به لقب خویش است و در اسم او اختلاف باشد. رجوع به جارود والاصابة ج 1 ص 161 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ش...
-
قلزمی
لغتنامه دهخدا
قلزمی . [ ق ُ زُ ] (اِخ ) حسن بن یحیی بن حسن . از راویان است . وی از عبداﷲبن جارود نیشابوری و جز او روایت کند. وفات وی به سال 385 هَ . ق . اتفاق افتاد. (معجم البلدان ).
-
عبیدا
لغتنامه دهخدا
عبیدا. [ ع ُ ب َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن زیادبن ظبیان البکری مردی شجاع و نزد عبدالملک بن مروان مقرب بود. مصعب بن زبیر را او کشت و سر او را برای عبدالملک فرستاد. سپس با همراهی ابن جارود بر حجاج خروج کرد. پس ازقتل ابن جارود به عمان رفت و به ابن جلندی از...
-
بشر
لغتنامه دهخدا
بشر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن جارود عمروبن حنش عبدی .یکی از اشراف شجاع بود و در عراق با ابن اشعث بر حجاج بن عبدالملک بن مروان خروج کرد و در جنگهای مزبور شرکت جست و در وقعه ٔ دیرالجماجم نیز حضور یافت و در جنگ مسکن کشته شد. (از زرکلی ج 1). و رجوع به عقدالفری...
-
عبدا
لغتنامه دهخدا
عبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن علی بن جارود النشابوری ، مکنی به ابومحمد معروف به ابن الجارود. مجاور مکة و از حفاظ حدیث بود. او راست : المنتقی فی الاحکام .وی به سال 307 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
ربیعةبن زرارة
لغتنامه دهخدا
ربیعةبن زرارة. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ زَ رَ ] (اِخ ) عتکی ، مکنی به ابوالحلال ... بنابه نوشته ٔ ابن جارود جاهلیت را درک کرد و سپس در بصره سکنی گزید. احمد در کتاب زهد به واسطه ای از وی روایت دارد. او در یکصدوبیست سالگی درگذشت . (از الاصابة ج 1 قسم سوم ).