کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاروب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جاروب
/jārub/
معنی
=جارو
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: جاروب زد
بن حال: جاروب زن
دیکشنری
besom, broom
-
جستوجوی دقیق
-
جاروب
لغتنامه دهخدا
جاروب . (اِ مرکب ) (از: جا، مکان + روب ، مخفف روبنده ) چیزی است از گیاه که خانه روبند و آن را انواعی است . جارو. عسیل . محسرة.محوقة. مکسحة. مکسح . مِخَمّة. مسفرة. || مصولة. مِقَمّه . منعم . (منتهی الارب ) : و ازاین ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نما...
-
جاروب
لغتنامه دهخدا
جاروب . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان در 7هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه فرعی جز-دشت بر واقع است .40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جاروب
لغتنامه دهخدا
جاروب . (اِخ ) دهی ازبخش دهدز شهرستان اهواز است در 27هزارگزی جنوب خاوری دهدز کنار راه مالرو بیدله بادامستان واقع است . محلی است جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 217 تن . اهالی مذهب شیعه دارند. زبان اهالی لری بختیاری و فارسی است . آب آن از چاه و قنات و محصول ...
-
جاروب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jārub =جارو
-
جاروب
دیکشنری فارسی به عربی
مکنسة
-
واژههای مشابه
-
سیخ جاروب
لغتنامه دهخدا
سیخ جاروب . (اِ مرکب ) خسی که جاروب از آن سازند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
جاروب برقی
لغتنامه دهخدا
جاروب برقی . [ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جاروئی که بقوه ٔ برق کار کند. جاروی الکتریکی . جاروبرقی . چیزی که با اتصال به برق جائی را بروبد.
-
جاروب زدن
لغتنامه دهخدا
جاروب زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جاروب کردن . جاروب کشیدن .جارو زدن . رجوع به جاروب کردن و جاروب کشیدن شود.
-
جاروب عطار
لغتنامه دهخدا
جاروب عطار. [ ب ِ ع َطْ طا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جاروبی که عطار با آن عطرها را جمع کند. مکنسة العطار التی یجمع العطر. (اقرب الموارد).
-
جاروب کردن
لغتنامه دهخدا
جاروب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رُفتن جایها. جاروب زدن . جاروب کشیدن : و قالی تکانیدن و جاروب کردن متعلق به سرایدار است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 32). رجوع به جاروب زدن و جاروب کشیدن شود.
-
جاروب کشیدن
لغتنامه دهخدا
جاروب کشیدن . [ ک َ / ک ِ دِ ] (مص مرکب ) جاروب کردن . جاروب زدن . رجوع به جارو زدن و جاروب کردن شود.
-
جاروب بندان
لغتنامه دهخدا
جاروب بندان . [ب َ ] (اِخ ) دروازه ای در شهرری . (کتاب النقض ص 48).
-
جاروب خان
لغتنامه دهخدا
جاروب خان . (اِخ ) لقب فتحعلی افشار بود که بسبب ظلم و تعدی و بی رحمی در میان لشکر افشار و اوزبک و افغان ، به جاروب خان مشهور بود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 226).
-
جاروب دیده
لغتنامه دهخدا
جاروب دیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صاف و پاک : نیست خاشاک در سرای دلم صحن جاروب دیده را مانم .بونصرنصیر بدخشانی (از آنندراج ).