کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جارحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جارحه
/jārehe/
معنی
۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.
۲. (صفت) زخمزننده.
۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جارحه
فرهنگ فارسی معین
(رِ حِ یا حَ) [ ع . جارحة ] 1 - (اِفا.) مؤنث جارح . جراحت کننده . 2 - (اِ.) اسب ماده ؛ ج . جوارح . 3 - اندام آدمی ، دست و اعضای دیگر. 4 - جانور شکاری از مرغ (شکره ) و سگ و دد؛ ج . جوارح .
-
جارحه
لغتنامه دهخدا
جارحه . [ رِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث جارح . جراحت کننده . (آنندراج ). || اسب ماده . قولهم هذه الناقة و الاتان من جوارح المال ؛ یعنی جوان و بچه ده است . || اندامهای مردم که بدان کار کنند. (منتهی الارب ). دست . (نصاب الصبیان ). اندام . (السامی ) (دهار)...
-
جارحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جارحَة، مؤنثِ جارح، جمع: جوارح] jārehe ۱. عضو بدن انسان، مخصوصاً دست.۲. (صفت) زخمزننده.۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
-
واژههای مشابه
-
آلات جارحه
فرهنگ واژههای سره
زینه ها، شکنجک
-
جستوجو در متن
-
جوارح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جارِحَة] javāreh =جارحه
-
جَوَارِحِ
فرهنگ واژگان قرآن
حیواناتی که غذای خود را از راه شکار فراهم می کنند و بدنشان مجهز به ابزار شکار است(جمع جارحة)
-
جوارح
فرهنگ فارسی معین
(جَ رِ) [ ع . ] (اِ.) جِ جارحه . 1 - اندام ها. 2 - مرغان شکاری .
-
جوارح
لغتنامه دهخدا
جوارح . [ ج َ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارحة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندامها. اندام مردم که بدان کار کنند. دست و پا و دیگر اعضای آدمی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || مرغان شکاری . شکاریان از مرغ و دد. جانوران شکاری . (غیاث ) (آنندرا...
-
مرغ شکاری
لغتنامه دهخدا
مرغ شکاری . [ م ُ غ ِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) جارحة. مرغ رباینده . پرنده ای که با شکار سایر پرندگان یا جانوران دیگر زندگانی می کند و منقار و نوکش دارای شکل مناسب و مخصوص جهت گرفتن طعمه ٔ زنده می باشد. و رجوع به مرغان شکاری (ذیل مرغان ) شود.
-
زخمه گه
لغتنامه دهخدا
زخمه گه . [ زَ م َ / م ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آماجگاه زخمه ٔ (مضراب ) ساز یا تیر و نیزه و مانند آن . آنجا که ضربه ٔ مضراب یا یکی از آلات جارحه وارد می آید. || هدف تیر قضا یا تیر آه و مانند آن : زخمه گه چرخ منقط مباش از خط این دایره در خط مباش . نظامی ...
-
زخمگه
لغتنامه دهخدا
زخمگه . [ زَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای فرود آمدن شمشیر و دیگر آلات جارحه . مضرب سیف . زخمگاه . رجوع به زخم و زخمگاه و زخمه گاه شود. || نشانه . هدف . غرض . زخمگاه : از خط این دایره در خط مباش زخمگه چرخ مخطط مباش . نظامی .ای زخمگه ملامت من هم قافله ٔ قیا...
-
زخمگاه
لغتنامه دهخدا
زخمگاه . [ زَ ] (اِ مرکب ) جای زخم . (از لغت فرس ): مضرب سیف ؛ زخمگاه . (از منتهی الارب ). محل وارد آمدن ضربت تیر و شمشیر و دیگر آلات جارحه . محل گزیدن حیوانات گزنده . جراحت . زخم . ریش : همان زخمگاهش فرو دوختندبدارو همه درد بسپوختند. فردوسی .کربش ، ...
-
شکاری
لغتنامه دهخدا
شکاری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون : باز شکاری ، سگ شکاری ، اسب شکاری ، تفنگ شکاری . هر چیز منسوب و متعلق به شکار و نخجیر، مانند سگ و باز و اسب و جز آن . (ناظم الاطباء) : به منبر کی رود هرگز سری...