کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جادوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جادوان
لغتنامه دهخدا
جادوان . (اِخ ) نام دهی است از دههای ناحیه ٔ جی اصفهان . در نزهةالقلوب چنین آمده : اول ناحیت جی در نواحی شهر باشد هفتاد و پنج پاره دیه . و طهران و ماربانان وجادوان و شهرستان که آن را شهرنو اصفهان خوانده اند و اسکندر رومی ساخته و فیروز ساسانی تجدید عم...
-
جادوان
واژهنامه آزاد
نام دهی در اصفهان
-
جستوجو در متن
-
جادوستان
لغتنامه دهخدا
جادوستان . [ س ْ / س ِ ] (اِ مرکب ) جایگاه جادوان . محلی که جادوان در آن جمع باشند. محل سکونت جادوان . مجازاً به هندوستان نیز گفته شود : ببرم پی از خاک جادوستان شوم با سپر سوی هندوستان . فردوسی .چو پیداست نامت به هندوستان به چین و به روم و به جادوستا...
-
جادوستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jādus[e]tān ۱. جایگاه جادوگران.۲. محل اجتماع جادوان.۳. [مجاز] هند.
-
سحرسازی
لغتنامه دهخدا
سحرسازی . [ س ِ ] (حامص مرکب ) جادوگری . فسون سازی : تا کند صید سحرسازی توجادوان را خیال بازی تو.نظامی .
-
ستودان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: astodān] ‹استودان› [قدیمی] sotudān گورستان؛ دخمه؛ مقبرۀ زردشتیان: ◻︎ سر جادوان را بکندم ز تن / ستودان ندیدند و گور و کفن (فردوسی: ۵/۳۵۳).
-
ابی کرانه
لغتنامه دهخدا
ابی کرانه . [ اَ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بیکران : خیال شعبده ٔ جادوان فرعونست تو گفتی آن سپهستی ابی کرانه و مر.عنصری .
-
خواب دوختن
لغتنامه دهخدا
خواب دوختن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) خواب بستن . با افسون و عزائم خواب دیگری را شورانیدن و نگذاشتن که بخواب رود. (آنندراج ) : مگر جادوان از من آموختندکه از موم خود خواب را دوختند.نظامی (از آنندراج ).
-
گریه و زاری کردن
لغتنامه دهخدا
گریه و زاری کردن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ وُ ک َ دَ] (مص مرکب ) گریه کردن توأم با آه و ناله . شیون کردن : و این جادوان دست بریده پیش آن جادوان گریه و زاری کردند و گفتند اگر شما بفریاد ما نرسیدما خود را هلاک کنیم . (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ). چون ش...
-
جادو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: yātūk] jādu ۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (...
-
پیر کردن
لغتنامه دهخدا
پیر کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسالخوردگی رساندن . فرتوت و کهنسال گردانیدن . اشابة. تشییب : تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر. ناصرخسرو.چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن . نظامی .داغ فرزند مرا پیر ...
-
رنگ نمودن
لغتنامه دهخدا
رنگ نمودن . [ رَ ن ُ /ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) حیله بکار بردن . نیرنگ نمودن . رنگ کردن . رنگ ساختن . مکر نشان دادن : همان جادوان ساخت تا روز جنگ نمودند هر گونه افسون و رنگ . اسدی .رجوع به رنگ کردن و رنگ ساختن شود.|| در تداول امروز، فریب دادن کسی را....
-
برابی
لغتنامه دهخدا
برابی . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بربا. یاقوت آرد: کلمه ای است قبطی ، نام پرستشگاه یا بنائی است استوار یا جایگاه جادوان است . و این خانه ها در چند موضع از صعید مصر در اخمیم و انصنا و غیره تا این زمان (عهد یاقوت ) باقی است و رجوع به معجم البلدان شود.
-
مای
لغتنامه دهخدا
مای . (اِخ ) جایگاه جادوان باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524). نام شهری بوده در هندوستان که موضع ساحران و جادوان بوده همچو بابل . (برهان ).شهری است در هند و ظاهراً همین «مؤو» است . (فرهنگ رشیدی ). جای جادوان باشد چون بابل . (صحاح الفرس ). نام شهری ب...